فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, April 30, 2005
هنجار شکنی :

ما آدمها دو زندگی داریم :
زندگي واقعي یا هموني که در خودمون نگه داشتيم و دیگران ما رو با اون نمی شناسن و ديگري اونيکه براي اينکه ديگران قبولمون کنند و ما رو با اون هویت می شناسن داريم زندگي مي کنيم و در واقع دیگران رو گول میزنیم و ظاهر فریبی میکنیم و نشون میدیم که ما هم فقط مثل اونها زندگي مي کنيم ، اما واقعا مثل اونها نيستيم و از درون روحمون زجر میکشه ! من و شما و خیلی های دیگه همینطوری زندگی میکنیم . ما زندگی میکنیم برای بازی با زندگی نه برای دل خودمون . آدمهای شجاع کمی در اجتماع هستن که برای خودشون زندگی میکنن ... من میتونم یک لزبین باشم اما باید در اجتماع نشون بدم که یک زن عادی هستم ! تو میتونی یک گی باشی اما نشون بدی یک مرد عادی هستی , میتونی یک دزد باشی اما نشون میدی که یک آدم امانت دار هستی . میتونی نشون بدی تو یک فرد مذهبی هستی در صورتیکه تو یک شیطان مجسمی . میتونی نشون بدی تو یک فرد پاک نیتی در صورتیکه یک انسان کثیف و هوس بازی و .... بگیر برو تا آخر !!!!!!! آیا ما برای خودمون زندگی میکنیم یا برای دیگران ؟دوست دارم بعضی وقتها برای خودم باشم و کارهایی کنم که در واقعیت زندگیم نمی تونم انجامشون بدم ولی وقتی که تنهام دوست دارم اون دقایق فقط و فقط مال خودم باشه و خیال کنم هیچ کسی وجود نداره , کسی منو نمیشناسه و آبرو و کلاس و این حرفها هم مشتی مزخرف بیش نیست . از همه کس و همه جا کنده بشم و تو یه عالم دیگه سیر کنم . دلم میخواد چنین رویای بزرگی همیشه برام اتفاق میافتاد ولی وقتی که با واقعیت پیوند میخورم میبینم عملن این خیالات در زندگی واقعیم هیچ جایی ندارن و اگر مواقعی هم رخ میدن فقط از روی تفریح و ارضای حس شیطنتم بوده و بس وگرنه هنجارها و قوانین این اجتماع لعنتی اونقدر قوی هستن که اجازه نمیدن من و یا کسانی مثل من خودمون باشیم و به میل خودمون زندگی کنیم :

مرتیکه رو صبح بردم گذاشتم پیش خاله م که سر پیری هوس بچه داره و با حسرت به دو تا پسر لندهورش نگاه میکنه و آرزو میکنه یه دختر 14 ساله بود و تند تند کور و کچل پس می انداخت و باربی بازی میکرد . هر از گاهی میگه وقتی خسته هستی بچه رو بیار پیشم . مرتیکه هم عاشق خالمه چون هی تو حلقش قاقالی لی هایی که من نمیدم بهش میچپونه و هر بار یه اسباب بازی براش میخره و ذوق مرگش میکنه .

حال و حوصله رانندگی نداشتم و آژانس گرفتم و گذاشتمش پیش خاله م و زدم بیرون . پیاده راه افتادم تو خیابون . هوا خنک شده این چند روز و همه جا ساکت و آروم و یک جمعه خوب ... حوصله خونه رو نداشتم و فقط دلم میخواست مال خودم باشم . گاهی باد تندی میوزید و انگار اونهم بازیش گرفته بود باهام و کلی گرد و خاک رو مثل سيخ فرو میکرد تو چشمام . بعد از مدتی از پياده گز کردن خسته شدم و ایستادم کنار خيابون تا مسافر کشی یا تاکسی ای چيزی بياد و سوار بشم و از اين خل بازی فراريم بده . چند تایی ماشین اومد و نگه داشت ولی مسیرم بهشون نمیخورد . هوس کردم سوار ماشین یه پسر جوون بشم ! از اون اداهایی که دخترها در میارن و اتو میزنن و احساس غرور میکنن !!!!! شاید هم ادای اون دخترها و زنهایی که روزیشون از این راه میگذره . روسریمو به بهانه مرتب کردن کمی عقب تر کشیدم و موهامو بیشتر معلوم کردم و یک قدم به سمت خیابون پیشروی کردم ... چند ثانیه بیشتر انتظارم طول نکشید و چندتايی ماشين به نزديکیم که رسیدن سرعتشون کم شد و چراغهاشون روشن و صدای بوقشون خیابون رو برداشت ! گهگاه هم صدای بوق های لطيف و عجیب و غریبی به گوش ميرسید ، به نرمی صدای دروغينی که توی گوشِت ميگه : آهای ... دوسِت دارم !
همون فرآيند هميشگی ، درست مثل مردای هيزی که تو پياده رو از دور نشونت می کنن و هر چی نزديکتر ميشن ، چندشت بيشتر ميشه و درسته با چشمهاشون قورتت میدن . تو همین فکرها بودم که صدای يکي از راننده ها منو از خیالات بیرون آورد .... از پنجره ماشينش داد زد :
- به خاطر کفشای قرمزت ازت کرايه نمی گيرم .. سوار میشی ؟
فکرشو بکن ؟ به همين سادگی ! به خاطر همين کفشای راحتی قرمز رنگ که يکی از دوستام برام از کیش سوغاتی آورده و من عجیب دوستشون دارم , میتونم سوار یه ماشین بشم ، اونم مجانی !!!!!!!!
نگاهی به قیافه راننده که سوار یه سمند نقره ای بود میاندازم ... چندشم میشه ! به میمون صد تا سور زده و بی شباهت به استاد اسدی مادر مرده , دیوید بکام خوش تیپ ایران (!) نیست ! یهو خنده م میگیره و پسرک کلی بهش بر میخوره و پاشو تا ته میذاره رو گاز و دور میشه !

یه پیکان جوادی جلوم میایسته . از این جوادای باحاله که خیال میکنه سوار یه ماشین آخرین سیستم شده و صد جور جک و جونور از ماشینش آویزن کرده . صدا میکنه :
- آبجی تا هر جا که عشقت میکشه میرسونمت ...
ازش خوشم میاد و سوار میشم و کنارش میشینم . با غرور به ماشینهای دیگه ای که پشت سرش صف کشیدن و در انتظارن تا منو از چنگ رغبا در بیارن نگاه میکنه و محکم میکوبه تو سر دنده و ماشین از جا کنده میشه ! ماشینش شبیه ویترین سمساریه . از آینه ماشین یه گوریل بامزه آویزون کرده که بی شباهت به رهبر نیست . و پشتش هم یه بوگیر مستراح با عطر کاج آویزونه که فضای ماشین رو مثلن خوشبو کرده ! روی داشبوردش از بس روغن مالیده که نگاهت هم سُر میخوره ! کلی آرم و یا علی و I love You و عشق و نفس و ... هم گوشه و کنار داشبورد چسبونده . یه نوار کاست بر میداره و با ژست میذاره تو ضبط انگار که داره یه سی دی Mp3 میذاره .
- بیا ای دختر بیا .. بیا پیش من بیا .. سبز رو دختر بیا .. بیا جون من بیا ..
هر چی فکر میکنم خواننده رو نمیشناسم ! میپرسم :
- این کیه ؟
داوود بهبودی سلطان پاپ ایران !!!!!!!!!!!
- آها .. بله !!! حالا میشه عوضش کنی ؟
با دلخوری برش میداره و یه نوار دیگه میذاره ! این از اونم بدتره ! Modern Talking !!!!! حالم بد شده و احساس خوبی ندارم . داریم همینطوری میریم بدون هدف . سر حرف رو باز میکنه ولی جوابی نمیدم و آخر میگم نگه دار پیاده میشم ! وسط اتوبان همتیم ... اصرار میکنه بریم ناهار بخوریم ولی توجه نمیکنم و میرم کتار اتوبان . کمی نگاهم میکنه و یه تف درشت میاندازه کف اسفالت و گاز میده و میره .
از خونه خیلی دور شدم . چشمم به یه پل هوایی میافته و ازش میرم بالا . ماشینها از زیر پام با سرعت رد میشن . یهو هوس میکنم يه تُف گُنده بندازم کف خيابون . همین کارم میکنم و درست میافته رو شیشه یه ماشین !!!!! اما به راهش ادامه میده و میره ... حالا دوست دارم پاهامو به عرض شونه هام باز کنم و از اون بالا بشاشم رو سر همه این ماشینا و مثل توله سگ یه اعلام موجودیت درست و حسابی بکنم !!!! اما نه این دیگه خیلی کثافت کاری میشه ! بعد هوس میکنم یه جیغ بلند بکشم . همین کارم میکنم . به نظر خودم صدام خیلی بلند بود و گوشم سوت میکشه . ولی صدام تو هیاهوی ماشینهای اتوبان انگار به گوش هیچکس نرسیده ! شاید هم رسیده و مردم گفتن این روانی دیگه کیه ؟
دوباره از پله های پل میام پایین و لب اتوبان میایستم ! یاد ظاهرم میافتم . به نظرم خیلی احمقانه میاد ! یه شلوار جین رنگ و رو رفته کوتاه که دمپاش ریش ریش شده با کفشهای لوبوتین قرمز و مانتوی سفید و روسری آبی ! مثل مداد رنگی شدم !!!! خجالت میکشم و عینک آفتابیمو میزنم به چشمم تا کمتر خجالت بکشم ! یه ماشین با 2 تا مسافر از دور سرعتشو کم میکنه و جلوم میایسته و بدون گفتن مسیر سوار میشم . راننده قبل از راه افتادن میپرسه : کجا میری خانم ؟
- تا هر جا که میرین .... راه میافته !
سوار يه پيکان مسافرکِش سفيد هستم که رو داشبوردش يه تيکه پارچه پشمالو انداخته که سگش شرف داره به ریش و پشم رهبر و يه بوگير با بوی توت فرنگی هم از آينه ش آويزونه ، حتمن بوگیر توالت مُد شده که همه آویزون میکنن !!!! کنارم يه زن و مرد جوون نشستن و دستهای همدیگه رو هی میچلونن و با هم حال میکنن و در گوشی پچ پچ می کنن و میخندن ! زن که کنارم نشسته هی ميره اونور تو بغل مرد و مرد هم بیشتر میاد طرفش و هی به من فشار میارن . تن زن خیلی گرمه و نشون میده خیلی تحریک شده . حسودیم میشه به خوشیشون !!! راستی چه حال باشکوهی ! عشق بازی توی تاکسی و حشری شدن در ملا عام ... بیچاره اسلام که چقدر در خطره !!!!
راننده زن و مرد رو سه راه ضرابخونه پیاده میکنه و بهم میگه : دور میزنم .. ! میگم تجریش میخوام برم دربست میبری ؟ کرایه تا اینجا رو 200 حساب میکنه و تا تجریش رو هم به شرط مسافر سوار کردن 1000 تومن . قبول میکنم و راه میافته . دو تا پسر جوون سوار میشن و کنارم میشینن . پسری که کنارمه خودشو مخصوصن بهم میچسبونه . من برخلاف همیشه که فوری اعتراض میکنم , اینبار محل نمیذارم و آروم میشینم تا باحام حال کنه . اونم با هر تکون و پیچ و تاب ماشین بیشتر میاد به طرفم . ولی بازم چیزی نمیگم . انگار برای خودش هم عجیبه که بر میگرده و به صورتم نگاه میکنه . منم فقط بهش یه لبخند میزنم ... در گوش دوستش چیزی میگه ! لابد میگه این زنه انگار میخاره و اینکاره ست !!!!! دیگه نمیدونه منم دارم حالمو می کنم ... نمیشه ؟
نزدیک یخچال چشمم میافته به ساندویچ هایدا و به راننده میگم پیاده میشم ! اعتراض میکنه که تا تجریش رو باهاش طی کردم ... لابد فکر کرده کرایه ش رو نصف میدم .. هزاری رو میدم دستش و پیاده میشم ! میرم اونطرف خیابون و داخل صف ساندویچی . 5 دقیقه بعد بهم میرسه و یه ساندویچ کالباس گنده با یه لیوان نوشابه میگیرم و میایستم همونجا تو مغازه کنار دختر و پسرهای دیگه مشغول خوردن میشم . چقدر کیف داره که یکروز کلاس و همه چیزو بندازی دور و به ریش ملت بخندی و خودت باشی و خودت . بعضی ها زیر چشمی نگاهم میکنن و در گوش هم چیزی میگن . لابد یا قد بلندمو دارن مسخره یکنن و میگن نردبون دزده رو نگا , یا لباس های مداد رنگیمو , یا دور دهنمو که سُسی شده . ولی اهمیت نداره . هر گازی که به ساندویچ میزنم شش من سُس میریزه تو حلقم !!!! دیگه نگران چاق شدن هم نیستم . ساندویچم که تموم میشه هوس میکنم یکی دیگه هم بخورم . به لیست ساندویچ ها که به دیوار زده شده نگاه میکنم و اینبار ژیگو رو انتخاب میکنم . مشغول خوردن میشم و همه ش رو میبلعم . شکمم حسابی ورم کرده ولی احساس خوبی دارم که برای یکروز هم که شده حسابی سیر شدم و دیگه از ترس چاقی و اضافه وزن و فشار خون و کوفت و زهر مار , قبل از سیر شدن دست از خودن نکشیدم و تازه کلی هم سُس مایونز خوردم که برام سمه !!!!!!!! اما گور پدر پرهیز و دکتر . مگه آدم چقدر زنده ست ؟ نوشابه رو هم تا تهش میخورم و آخرین قطراتش رو هم با سر و صدا از نی میکشم بالا و یه آروغ تقریبن بی صدا میزنم و مرد بغل دستیم چپ چپ نگاهم میکنه و لابد تو دلش میگه : چه زن لاتیه !!!!!
از مغازه میام بیرون و پیاده راه میافتم به سمت خونه . موبایلم زنگ میزنه و یکی از دوستامه ! حوصله ندارم و بر نمیدارم . بازم زنگ میزنه ! دلم میخواد فحشش بدم . آخر هم گوشی رو بر میدارم و چند تا فحشش میدم و با حرص خاموشش میکنم . آخی ...
به میدون تجریش که میرسم چشمم به پیرمردی که چاقاله بادوم و زغال اخته و گوجه سبز میفروشه میافته و میرم جلو و از هر کدوم 2 سیر میخرم و راه میافتم به سمت خونه و مشغول خوردن میشم ! دیگه برام اهمیت نداره که فروشنده چاقاله هاشو با آب جوب شسته یا آب مقطر و همینطوری با یک عالمه نمک مشغول خوردن میشم ! به معده م هم اصلن فکر نمیکنم که ممکنه اسهال بشم !!!! به جهنم . خیر سر رهبر عنتر فرزانه . وارد کوچه که میشم چشمم به گلهای اقاقیای بنفشی میافته که از روی دیوار باغ به سمت کوچه آویزون شده و تو این مدت ندیده بودمشون و سرم از بس گرم زندگی و کار بوده که فرصت نداشتم حتی به دیوار خونه م نگاه کنم ... گل ها آخرشون هستن و دلم میسوزه که از زیباییشون به موقع استفاده نکردم . درو باز میکنم و میرم داخل و به سمت همون دیوار و پای درخت اقاقیا میایستم و ریه هامو از عطر گلها پر میکنم . ساعت از ظهر گذشته و هوا حسابی گرمه . مانتو و روسریمو در میارم و می اندازم رو صندلی های کنار استخر و میرم لب استخر میشینم و هوس آب تنی به سرم میزنه . اما استخر خالیه و کف ش فقط کمی آب بارون و شاخ و برگه . اما چه اهمیتی داره ؟ مثل دوران بچگی که میشه آب بازی کرد ! لباسهامو در میارم و لخت لخت دراز میکشم لب استخر . پشتم میسوزه از داغی تراورتن ها . در حالیکه شلنگ آب دستمه و رو خودم آب میریزم یاد دوران بچگیم میافتم ... مثل وقتهایی که تو ظهر تابستون از دست مادر بزرگم در میرفتم و میرفتم لب استخر و همینطوری آب بازی میکردم و اونم می افتاد دنبالم و بغلم میکرد و به زور میبرد میخوابوند ولی خودش زودتر از من خوابش میبرد و منم دوباره بلند میشدم و یواشکی میرفتم آب بازی ...
چشمم میافته به آپارتمان روبرویی و زنی که از پنجره داره منو به شوهرش نشون میده و هلش میده کنار و شوهرش هم نیشش بازه . بعد هم یه چشم غره بهم میره و با حرص پرده رو میکشه ! چه اهمیتی داره ؟ 4 دیواری اختیاری !!!!! تازه مگه لخت زنشو ندیده ؟
..
..
رهایی از قید و بندهای زندگی روح آدمو تازه میکنه . ما تو زندگی مدام درگیر قید و بندهای بیهوده ای هستیم که زندگی رو برای ما جهنم کردن . زندگی ما الان خلاصه شده توی کامپیوتر و اینترنت و موبایل و چیزهای مدرن و اینکه چی بپوشم و چی بخورم و وای چاق نشم و آخ بچه م چی میشه آینده ش و فردا چیکار کنم ؟ کارم چطور میشه ؟ گرونی میشه ؟ جنگ میشه ؟ شوهر پیدا میکنم ؟ نکنه کسی منو ببینه و برام حرف در بیاره ؟ نکنه بترشم ؟ فامیل چی میگن ؟ فلانی چی میگه ؟ دوستام چی فکر میکنن ؟ رفتارم خوب بوده ؟ درست زندگی کردم ؟ نمازهامو سر وقت خوندم ؟ وای اگه همه مزخرفات ملاها راست باشه چی ؟ و ...
چقدر بازی ؟ چقدر حرف که ناگفته تو گلوت خفه شده و چقد درد که رسوب شده تو تن و روحت ؟!

آهای شماها ... دلتون واسه اون وقتا تنگ نشده که بچه بودین و همه چیز براتون آزاد بود و هیچ قید و بندی نداشتین و کسی ازتون هیچ انتظاری نداشت و حتا نمی دونستین پول چیه و آینده چیه و زندگی چیه ؟



........................................................................................

Friday, April 29, 2005

انتخابات در انتظار معجره :

حدود پنجاه روز دیگه به برگزاری انتخابات کذایی ریاست جمهوری در ایران باقی مونده و سید خندان , خاتمی لعنت الله , و وزرای نالایقش از باتلاق حکومت اسلامی رها میشن تا مدام مجبور نباشن از جلوی دوربین ها و دست خبرنگارها فرار کنن . دستاوردهای ریاست جمهوری خاتمی تنها چیزی که برای ایرانیان به ارمغان آورد این بود که تابوهای ارتجاع سیاه دوران خمینی رو شکست و آزادی های محدودی به نسل جوان کشور داده شد و مخالفت هایی که با برنامه های مردمسالارانه خاتمی صورت گرفت باعث شد تا تنفر و نفرت مردم از حکومت به نهایت خودش برسه که این نفرت با مجلس فرمایشی و بزودی با دولت بعدی به اوج خودش میرسه .
اما در این روزها اتفاقات جالبی در حال رخ دادنه که از چشم مردم دور مونده و اون هم سکون و بی تفاوتی مردم و کاندیداها نسبت به امر انتخاباته که در حکومت 26 ساله اسلامی سابقه نداشته !!! پنجاه روز بیشتر به انتخابات باقی نمونده و هنوز مردم نمیدونن کاندیداهای ریاست جمهوری چه کسانی هستن !!!!!!!

مردم ایران هنوز نمیدونن تا چند روز دیگه باید چه کسانی رو انتخاب کنند چه برسه به اینکه بخوان از خصوصیات و سوابق و اهداف نامزدها باخبر باشن !!!! این سکوت و مخفی کاری زنگ خطری برای نظام اسلامی به صدا در آورده که نشون از آتش زیر خاکستر و بی تفاوتی مردم نسبت به سرنوشت کشور و اهداف حکومت داره ! مردم به درجه ای از بی تفاوتی رسیدن که حکومت هر کاری دلش میخواد انجام میده و خیال میکنه مردم عکس العملی نشون میدن غافل از اینکه میبینه هیچ بخاری از مردم بلند نمیشه ! همین بی تفاوتی بدترین ضربه رو داره به ریشه های انقلاب سکسلامی میزنه و اونو از داخل نابود میکنه .
چیزی که از حالا برای انتخابات مشخصه اینه که بیشتر نامزدهای احتمالی انتخابات فهمیدن که هیچ شانسی برای استقبال از جانب مردم ندارن و این تردید روز به روز در حال افزایشه . در این بین اتفاق جالبتری هم رخ داده و اون هم اینه که تعدادی از نامزد های شناخته شده مثل حجت الاسلام کوسه " رفسنجانی " از این وحشت دارن که حضورشون در انتخابات مورد بی اعتنایی مردم قرار بگیره و وجهه و اعتبار سیاسیشون بطور کل زیر سوال بره و به همین دلیل از حضور قطعی در انتخابات سر باز میزنن و فقط از پشت پرده از هر گاهی اعلام میکنن :
- حضورم در انتخابات قطعی تر شده است !!!!!!
در این بین بعضی از نامزدهای پشت پرده و مخفی , در حال بررسی امور هستن و هنوز به این نتیجه نرسیدن که چادر از سرشون بردارن و رو در روی مردم بایستن و به سوالات و تردیدهای اونها جواب بدن و تنها به این امید بستن که شاید سابقه و شناخت قبلی مردم از اونها در سالهای قبل به کمکشون بیاد و معجزه ای رخ بده . اینها تنها افرادی هستن که از شانس بیشتری در بین نامزدهای دیگه برخوردارن البته بهتره اسمشو گذاشت معجزه تا شانس !!!!!!!
این احتمالات بقدری نگران کننده شده که هفته گذشته اداره پست شروع به جمع آوری نظر سنجی کرد در بین مردم تا نامزدها رو از سوراخ بکشونه بیرون , ولی تا جایی که آمار و ارقام تا امروز نشون دادن تنها 8% از مردم ایران در انتخابات حضور پیدا میکنن و 5% دیگه از مردم که از طبقه کارمند هستن به زور و اجبار و از ترس از دست ندادن شغلشون در پای صندوق های کذایی حاضر میشن و این یعنی فاجعه برای حکومتی که مدام دم از مردمی بودن و در صحنه بودن میزنه !!!!!!

اما در کنار همه اینها بعضی نامزدهای ریاست جمهوری صحبت های جالبی میکنن که تا روزها نقل محافل مردم میشه و لبخندی رو به لب های مردم افسرده ایران نشونده .یکی از نامزدها اعلام کرده : اگر به ریاست جمهوری برسه به تمام جوانهای ایرانی ماهیانه 50 هزار تومن حقوق میده !!!!!!!
ملت هم خرن دیگه !!!! کشوری که در تامین نیازهای اساسی و اولیه خودش در حال درجا زدنه و حتا با بالا رفتن قیمت های نفت تا مرز 60 دلار باز هم سوراخ عقب موندگی های کشور و کسر بودجه و فقر و تورم کشور نه تنها جبران نشده که حتا بیشتر هم شده , و از طرفی سه چهارم جمعیت ایران رو که جوان ها تشکیل دادن , چطور این آغای نابغه میخواد سکان دار کشور ورشکسته ای مثل ایران بشه و به جوانان ایرانی که در حدود 40 میلیون نفر میشن ماهیانه 50 هزار تومن حقوق بده ؟؟؟؟؟
لابد این آقا فراموش کردن که ولی وقیح و امام 14 شیعیان و مفتخوران و ملایان و سران حکومت اسلامی که از بیت المال و جیب مردم ارتزاق میکنن و باعث ویرانی کشور و گرانی و فقر و فلاکت مردم و کشور شدن , دست روی دست میذارن تا ماهانه 50 هزار تومن به جوون ها پرداخت بشه !!!!

به هر حال معمای اساسی اینه که باید پرسید و جوابی بهش داد که در شرایطی که خیلی از مسئولان کشور از حضور میلیونی ایرانیها در پای صندوق ها سخن میگن , چطور ممکنه این عده آدم های خیالی در شرایطی برای رای دادن حاضر بشن که تا 6 هفته دیگه , حتا اسم افرادی رو که باید بهشون رای بدن نمیدونن و از مردم مخفی نگه داشته شده ؟!؟ هر چند همه خوب میدونیم که دستهای پشت پرده اسلام میتونه یک شبه هزاران نامزد رو از آستین بیرون بکشه ...



........................................................................................

Thursday, April 28, 2005

امروز نشسته بودم تو دفتر مشاوره و داشتم چند تا نامه می خوندم که خانم منشی در زد و گفت یه خانمی اومده و اصرار داره با شما حرف بزنه ! پرسیدم وقت داره ؟ گفت نه ولی خیلی ناراحته و میگه فقط چند دقیقه بیشتر کار نداره ! قبول کردم و اومد تو .
زن , آرایش غلیظ و عحیب و غریبی داشت و از اون تیپهای سانتی مانتال بود ! صورتش هم حسابی درب و داغون و گرفته بود و نشون میداد غم بزرگی رو دلشه . دعوتش کردم بشینه و تا گفتم : چی شده ؟ بغضش ترکید و شروع کرد گریه کردن اونم چه گریه ای !!!!!!! دل سنگ هم براش آب میشد ! صبر کردم تا خوب خالی بشه و وقتی آروم شد به منشی گفتم یه لیوان براش آب بیاره و چند قلُپ خورد و شروع کرد :
- خانم پسرم از خونه فرار کرده !!!!!!
پسرتون چند سالشه ؟
- 29 سالشه !!!!!!
این که دیگه پسر بچه نیست مرد شده ! حالا چرا فرار کرده ؟
تا اینو گفتم یهو لحنشو عوض کرد و با عصبانیت و پرخاش گفت :
- از بس نمک به حرومه ! از بس بی چشم و روئه ! خاک تو سرش . مرده شور ترکیبشو ببرن که قدر فداکاری های منو نمیدونست و به من میگه زنیکه خراب !!!!!!!!
میشه بگین چرا بهتون میگه ... چیز ... همونی که خودتون گفتین ؟!!!!
دوباره بعضی کرد و با اشک و ناله شروع کرد داستان زندگیشو تعریف کردن :

17 سالم بود که به زور ازدواج کردم . اولا از شوهرم بدم می اومد . ازم 10 سال بزرگتر بود ولی بعد که پسرم به دنیا اومد به زندگی امیدوار شدم و شوهرم هم هوامو داشت ! ولی از شانس بدم یکسال بعد عمرشو داد به شما و فوت کرد .
- خب , بعد ؟
من موندم و این بچه ! خانواده خودم که جوابم کردن و گفتم ما یه کرور آدمیم و نون خور اضافی نمیخوایم و خانواده شوهرم هم تو یه ده کوره بودن و دلم نمیخواست برم اونجا . اونها هم دیگه سراغمو نگرفتن . منم خانم , نه دیپلم داشتم نه کاری بلد بودم . اسبابای خونه رو فروختم و رفتم ورامین خونه اجاره کردم . یه چند وقتی با پولام خرج میگذروندم تا اینکه کم کم پولام ته کشید . یه همسایه هم داشتم که بعضی وقتا میاومد پیشم و بهم سر میزد . یه روز که دلم خیلی گرفته بود زدم زیر گریه و براش درد و دل کردم و اونم گفت اگه اهل کاری و پول میخوای بیا با من کار کن . قرار شد از فردا برم پیشش کار کنم . صبح رفتم خونش و دیدم مردا و زنای رنگ و وارنگ هی میان و میرن . چند روز که بودم فهمیدم کارش چیه و مکان میداده به زن و مردا . بد هم اونقدر نشست زیر پام تا منم افتادم تو خط . اولش سخت بود ولی کم کم پولش زیر زبونم مزه کرد و غرق کار شدم ! از طرفی هم پسرم پیشم بود و نگرانی نداشتم تا اینکه کم کم یه خونه تو همون محل خریدم و پسرم هم رفت مدرسه . از اون اولش پسرم بازیگوش بود . کلاس اول دبستانشو به زور تموم کرد و کلاس دوم که رفت وسط سال کلی تجدید آورد . یه روز مدیرشون منو صدا کرد مدرسه تا به وضعش رسیدگی کنم . منم دیدم جوونه و حلقه هم تو دستش نیست نشستم زیر پاش و مخشو تیلیت کردم و یه حالی بهش دادم . اونم در عوض با معلم های پسرم صحبت کرد و اون سال قبول شد . اما این داستان همینطوری ادامه داشت . کارم شده بود هر سال برم مدرسه پسرم و هر چند وقت به معلم هاش یه حالی بدم یا موادی , خانمی , خونه خالی ای چیزی میخواستن براشون جور کنم و همینطوری تند تند قبولی پسرمو تضمین میکردم . تا اینکه دبستانش تموم شد و رفت راهنمایی . تو راهنمایی هم وضع همین بود و شده بودم تابلو و هر وقت معلم هاش منو میخواستن یه ندا به پسرم میدادن که بگو فردا مادرت بیاد مدرسه باهاش صحبت کنیم ! خلاصه راهنماییش هم تموم شد و رفت دبیرستان ! دبیرستان که رفت خونه رو فروختم و رفتیم بالا شهر یه خونه خریدم و اسم پسرمو تو یکی از مدرسه های همونجا نوشتم و معلم هاش هم قرطی و جوون های خوش تیپ بودن و دیدم باید اینجا هم دست بکار بشم و این پسره درس بخون نیست . خلاصه 4 سال دبیرستانش هم کارم همین بود . دیپلم که داشت میگرفت یه بوهایی برده بود و شاید دوستاش بهش آمار داده بودن یا چی اما هنوز شک داشت و چند بار ازم پرسید و منم به روی خودم نیاوردم و جواب سر بالا بهش دادم . تا اینکه گفت میخوام برم سربازی و کار کنم . گفتم گه میخوری و باید بری دانشگاه ! خلاصه خانم با چند تا از دبیرای دبیرستانش صحبت کردم و قرار شد بیان بهش خصوصی درس بدن و بجاش من بهشون سرویس بدم . با کمک معلم ها کنکور قبول شد و رفت دانشگاه . تو دانشگاه دیگه خودش افتاد تو درس خوندن . ولی بعضی درسهاش که خراب میشد باز من میرفتم زیر پای استاداش میشستم و براش نمره میگرفتم تا لیسانسشو گرفت و رفت سر کار . همه چیز خوب بود تا دیروز که یکی از معلم هاشو تو خیابون میبینه و اونم سراغ منو میگیره و خلاصه قضیه لو میره و پسرم هم میاد خونه و کلی باهام دعوا میکنه و بعد هم همه چیزشو بر میداره و میره . از اون بدتر اینه که گفته دیگه نمیخواد منو ببینه و حالا زحمت یه عمرم به باد رفته ..

دوباره زد زیر گریه !!!!! نشستم کمی باهاش صحبت کردم و دلداریش دادم و آروم که شد فرستادمش رفت ولی میدونم هیچ دردی ازش دوا نمیکنه ! آدم بعضی وقتا چه چیزهایی که نمیشنوه !!!! دلم هم برای خودش و هم برای پسرش سوخت . این وسط هر دو حق دارن مادری که به نظر خودش زحمت پسرشو کشیده و پسری که حق داره وقتی میفهمه مادرش چکاره بوده , اینطور به هم بریزه ! کم نیستن از این دست خانواده هایی که بنیان زندگیشون رو از اول غلط میچینن و در آخر هم باد درو میکنن ...



........................................................................................

Wednesday, April 27, 2005

ویارهای مریم مقدس :

چند وقتیه که مثل این زنهای حامله چشمم مدام دنبال تنقلات ترش و شوره و میل عجیبی به خوردنشون پیدا کردم ! هر چقدر هم شکمم رو جلوی آینه معاینه فنی میکنم و به علائم و نشونه ها توجه میکنم اثری از حاملگی پیدا نمیکنم ولی نمیدونم چرا اینقدر شیکمو شدم این چند وقته و چشمم دنبال خوراکی های ترش دو دو میزنه ! صبح ها که میرم سر کار از بقالی سر کوچه یه بسته چیپس و یه ماست موسیر لیوانی میخرم و میبرم اداره . یه شیشه کوچیک ترشی هم بردم اداره که موقع های ناهار با غذا میخورم و دهن دوستامو آب میندازم ... بعد از ناهار هم خرچ خرچ شروع میکنم چیپس خوردن و تا ته ماست و چیپسها رو در نیارم ول کن نیستم ! موقع برگشتن هم از میوه فروشی های میدون تجریش 100 گرم تمبر هندی میخرم و پیاده تا برسم به خونه تو راه هی پوست میکنم و میخورم . از اونطرف هم چاقاله و گوجه سبز و زغال اخته و ... همینطوری بگیر برو تا آخر !

امروز تعطیل بود و نمیدونم با کدوم پیغمبر و امامی مرده بود , از فرصت بدست اومده استفاده کردم و رفتم یه سری به باغ بزنم و چند شاخه گل رز هم بچینم برای گلدون روی میز . همینطوری که میگشتم یهو چشمم افتاد به درخت گوجه سبزی که روش پر از گوجه سبز شده بود و آب از دهنم راه افتاد ! تو این دو سالی که اینجا بودم اصلن ندیده بودمش یا شاید هم میوه نداده بود و امسال اولین بار بود !!!!!! کلی ذوق کردم که یه درخت بزرگ پر از گوجه سبز پیدا کردم و از شر هزینه نحومی خرید گوجه سبز تا مدتی راحت میشم که هر کیلو 9500 تومنه !!!!! فوری رفتم نردبون رو آوردم و رفتم بالا مشغول چیدن شدم . چند تایی چیدم و چپوندم تو جیبم و بعد هم از رو نردبون رفتم رو درخت و یکی دو شاخه رفتم بالاتر و مشغول خوردن شدم . داشتم حسابی از مزه ترششون کیف میکردم که صدای زن همسایه بلند شد که اومده بود روی بالکن , انگار نه انگار روز عیدی با من قهر کرده بود :
- سلام خانم لاچینی . عید شما مبارک .
سلام . مگه سال تحویل شده ؟؟؟؟؟
- ای بابا حواستون کجاست ؟ امروز تولد حضرت محمده . عید مسلمونهاست !
آها ... خب ... باشه !!!!!!!
- دارین چیکار میکنین اون بالا ؟
دارم گوجه سبز میخورم .... و چند تا دونه کندم و براش پرت کردم رو بالکن . برداشت و با چادرش تمیز کرد و گذاشت دهنش .
- چه ترشه ! راستی ماشالاه خوب از درخت بالا میرین ...

آقا تا اینو گفت نمیدونم چطوری شد .. زیر پام خالی شد یا لیز خوردم که تالاپ از اون بالا افتادم رو شاخه پایینی و اون شاخه هم شکست و پام رفت بین دو تا شاخه درخت گیر کرد و نردبون هم در رفت و افتاد زمین ! تمام لذت خوردن گوجه سبز کوفتم شد و ستون فقراتم تا مغزم تیر کشید !!!
- ای وای خدا بد نده چی شد ؟؟؟؟
حالا که میبینین بد داده . هیچی گیر کردم . میشه بیایین کمک ؟
- الان به آغامون میگم بیان !!!!!
تو دلم گفتم : خاک تو سر خودت و اون آغات کنن زنیکه سق سیاه جادوگر !!!! چند دقیقه بعد شوهرش یا الله گویان اومد رو بالکن و تا چشمش به من افتاد روشو برگردوند و یه استغفرالله گفت و شروع کرد با زنش جر و بحث که :
- این خانم که بی حجاب است ! چرا گفتین بیایم ؟ گناه کبیره است !!!!!!
داد زدم که :
- من دارم از درد میمیرم ! چیکار به حجاب من دارین شماها ؟ من باید ناراحت باشم که نیستم ! بابا بیایین درم بیارین پام شکست !!!!!
مثل این مونگول ها کمی همدیگه رو نگاه کردن و بعد هم اومد اینطرف نرده بالکن و از اونور هم پاشو گذاشت رو لبه دیوار و پرید پایین و اومد زیر درخت !
الان درتان میارم فقط صبر کنید چند دقیقه !!!! دور و اطرافش رو نگاه کرد و رفت و با یه بیل برگشت . نردبون رو از رو زمین برداشت و بازش کرد و اومد بالا و با بیل شروع کرد پامو هل دادن !
- چیکار میکنی پام له شد خنگول ؟؟؟؟ چرا با بیل میزنی پام زخم شد ؟؟؟؟
آخر شما نامحرمید نمیشود که به شما دست بزنم !!!!!
- پدر سگ ! به تو چه که من نامحرمم ؟ دارم میمیرم از درد بیا پامو بگیر بکش بیرون !!!!!!

زن ایکبیریش از رو بالکن یه تک سرفه ای کرد و مثلن ناراحت شد که چرا به شوهرش گفتم پدر سگ ! یه چشم غره بهش رفتم و چادرشو محکم دور خودش پیچید و سرشو انداخت پایین ! مردک دوباره از نردبون رفت پایین و شروع کرد فکر کردن ! کم کم اشکم داشت سرازیر میشد و پام ورم کرده بود و از طرفی هم از عصبانیت داشتم دق میکردم . یهو دیدم دست انداخت و جورابهاشو در آورد و کرد دستش و اومد پامو گرفت تا بکشه بیرون ! صندلمو از اون یکی پام در آوردم و محکم کوبیدم تو ملاجش و سرش هوار کشیدم :
- احمق ! اون کثافتو نزن به من حالم به هم خورد !!!!!!!!!
چرا میزنید ؟؟؟؟ خب نامحرمید ! بنده وضو دارم نمیتوانم بهتان دست بزنم ! باطل می شود !
- اگه یه بار دیگه به من بگی نامحرم از این بالا بیام پایین از وسط 2 شقه ت میکنم !!!!!!
آب دهنشو قورت داد و جورابهاشو در آورد از دستش و چپوند تو جیبش و دوباره شروع کرد فکر کردن ! بعد یهو رفت طرف زنش و پچ پچ چیزی به هم گفتن و بعد با صدای بلند گفت :
- خانم بروید آن کتاب رسالة امام خامنه ای را از سر تاقچه بر دارید بیاورید !!!!!!!

یا خدا ! باز دیگه چی به ذهنش رسیده بود ؟! چند دقیقه بعد زنش اومد و کتاب رو انداخت براش و مرتیکه هم اومد و صفحه ای رو باز کرد و گفت :
- خانم ببخشید ولی باید شما را صیغه خودم بکنم تا بهتان دست بزنم البته فقط برای چند دقیقه تا محرم بشویم به هم !!!!!!
دلم میخواست تک تک درخت های باغ رو فرو میکردم تو ماتحتش !!!!! حیف که اون بالا گیر بودم ! منتظر جواب منم نشد و شروع کرد مشتی شر و ور و اجی مجی لا ترجی خوندن به عربی و بعد هم به عربی ازم یه سوال کرد !
- چی میگی ؟ فارسی بگو ؟
می گویم قبول است ؟
- آره قبوله ! میخوای برات لخت هم بشم سینه بزنم ؟ تو فقط منو در بیار از اینجا همه چی قبوله !!!!!

کتاب رو بوسید و یه بسم الله گفت و پامو گرفت و شروع کرد هل دادن ! پام کشیده شد بین شاخه ها و زیر زانوم پوستش خراشیده شد ! دادم رفت هوا و چنگ انداختم موهاشو کشیدم و گفتم :
- خاک تو سرت !!!!! کشتی منو با اون خنگیت ! اون شاخه ها رو باز کن من پامو در بیارم ! مگه چوب خشک گرفتی دستت ؟
شما چقدر اعصابتان ضعیف است ؟ خیلی ببخشید ها ! بی ادبی نباشد . جسارت است اما اونطوری باید بیایم جلوی روی شما و شما هم دامنتان رفته است بالا و همه جایتان معلوم است و زشت است دیگر !!!!!!
- پدر سگ تو که منو صیغه کردی و محرم شدم پس چیش زشته ؟ مگه لخت زنتو ندیدی تا حالا ؟!؟
باز زنش از اون بالا پارازیت ول داد و سرفه کرد !
- به هر حال خانم بنده از آن بالا دارند ما را مشاهده میکنند و مستحب نیست مرد به عورت زن نگاه کند !
ار حرصم دامنو کامل زدم بالا و گفتم ! حالا حرفت چیه ؟؟؟؟؟
هول شد و از اون بالا تالاپ افتاد پایین و شروع کرد ورد خوندن :
- استغفرالله ... استغفرالله .. استغفرالله .. بکشیدش پایین !!!!!!!
مرگ ! بیا منو در بیار ! میام پایین میکشمت ها !!!!
- شما که هنوز آن بالا گیر هستید ! چطور بنده را میخواهید میت کنید !!!!!
تو رو خدا بیا ! پام داره له میشه !

خلاصه کنم اومد و چشمهاشو بست و شاخه ها رو به زور باز کرد و پامو تونستم بکشم بیرون و بعد هم آوردم پایین و فوری رفت سراغ کتاب و شروع کرد ورد و جادو خوندن تا صیغه رو باطل کنه ! حالا نوبت من بود که میگفتم نه و من قبول نمیکنم و باید با من یه شب بخوابی !!!!!!!! زنش هم از اون بالا هی التماس میکرد و پیغمبر و امام بود که کفن میکردن و قسم میدادن و بعد که حسابی چزوندمشون گفتم قبول ! مرتیکه کتاب رو زد زیر بغلش و چهار نعل فرار کرد و رفت ! نشسته بودم رو زمین و یه چشمم به گوجه سبز ها بود و یه چشمم به پای ورم کرده و کبودم . نمیدونم کی چشمم زده که مدام لنگ و پاچه م به تیر غیب دچار میشه ؟!؟ یهو یاد گوجه سبز های توی جیبم افتادم و همه رو در آوردم و مشغول خوردن شدم ...
حالا فردا باید برم دکتر چون ورم پام هنوز نخوابیده و نمیتونم درست راه برم . اینم سزای آدم شیکمو !!!!!!



........................................................................................

Tuesday, April 26, 2005

سرویس کولر :

هوای تهران توی این چند روزه شده مثل جهنم و آدم توش کباب میشه ! مخصوصن با این پوشش های تیره و مستهجن و کثافت مانتو و شلوار و مقنعه که آدم رو به مرز جنون میرسونه !!!!!!! این چند روزه هر چقدر صبر کردم تا هوا کمی خنک بشه و کولر رو دیرتر روشن کنم , نشد که نشد و هوا هم ول کن معامله نبود و ناچار امروز که از سر کار برگشتم خونه و از سر و روم عرق میچکید دیگه تصمیم گرفتم کولرها رو راه بندازم . طبقه پایین که آشپزخونه و هال و پذیرایی اونجاست 2 تا کولر آبی داره و یه کولر گازی و طبقه بالا هم که شامل اتاق خواب ها و کتابخونه و یک اتاق نشیمن , سه تا کولر آبی و یه کولر گازی که البته فقط کولر گازی رو روشن میکنم و باقی اتاقها چون خالی هستن , نیازی ندارن !
تنها زندگی کردن توی این چند ساله و دوره دیدن زیر دست مشتی عمله جات سرویس کار , باعث شده تقریبن با بیشتر کارهای فنی آشنا بشم . یکی از اونها هم کولره هر چند که هر کاری انجام میدم , صد جای تنم زخم میشه و ضرب میبینه و برق میگیره و خیس میشم و ... هزار بلا سرم میاد , اما خوشم میاد کارهامو خودم انجام بدم ! کلی هم رو تنم یادگاری دارم از این دسته گل هام !!!! حالا یکی نیست بگه زنیکه آخه مجبوری وقتی بلد نیستی ادای تعمیرکارها رو در بیاری ؟!!!! خل بودن هم عالمی داره دیگه ...

خونه که رسیدم تندی لخت شدم و سارافن کهنه م که مخصوص کاره پوشیدم و رفتم سراغ کولرها . نردبون رو از توی انباری آوردم و گذاشتم جلوی اولین کولر و رفتم بالا تا درشو باز کنم ! هر چی زور زدم درش باز نشد که نشد و کم مونده بود پرت بشم پایین !!! از رو نرفتم و رفتم سراغ اون یکی کولر و اونم همینطور بود و زورم نرسید درهاشو باز کنم و تمام ذوقم کور شد و از نردبون اومدم پایین و با حسرت زل زدم به کولرها ! آب در کوزه و تشنه لب ...
چاره ای نبود و رفتم زنگ زدم به دفتر فنی محلمون تا بیاد و کولرها رو راه بندازه ! نیم ساعت بعد پیداش شد و درو که باز کردم با موتور اومد تو و جعبه ابزارش رو در آورد و رفت بالای نردبون و مثل پر کاه درها رو باز کرد و آورد پایین . گفت باید پوشال ها عوض بشه و سوار موتور شد و رفت پوشال بیاره ! تا اون بیاد گفتم کمی از کارها رو انجام بدم تا زودتر تموم بشه و به شب نخوره ! رفتم از نردبون بالا و مشغول بستن پیچ آب زیر کولر شدم و نمیدونم چی شد که انگشتم توش گیر کرد و همونطوری آویزون رو هوا موندم ! هر کاری کردم در نمیاومد که نمیاومد ! حالا از اونطرف هم این یارو سرویس کاره الان میاومد و پشت در میموند . آخر داد زدم و مرتیکه رو صداش کردم . حالا مگه میاومد بیرون . بعد از کلی قربون صدقه رفتن بالاخره اومد بیرون و غرغر کرد که چرا مزاحم بازی کردنش شدم ! گفتم : وایسا اینجا هر وقت زنگ زدن برو درو باز کن . 5 دقیقه بعد سرویس کاره اومد و زنگ زد . مرتیکه هم رفت درو براش باز کنه و تا برسه به در چند دقیقه ای طول کشید . یارو داشت درو از جا در میآورد و با مشت و لگد به در میکوبید . بعد هم که اومد تو و منو اون بالا دید جا خورد و وقتی گفتم انگشتم گیر کرده چشمهاش 4 تا شد !!!!! حالا نردبون دیگه ای هم نداشتم و اونم از همین اومد بالا و هیکلشو انداخت روم تا بتونه دستمو بگیره و بکشه بیرون ! هر چی زور زد نشد و کم مونده بود انگشتم کنده بشه . آخر یه تف غلیظ انداخت کف دستش و مالید به انگشتم و مچ دستمو چند بار تاب داد و پیچوند و هوارم در اومد تا انگشتم خلاص شد !!!!! حالا درد به کنار حالم از اون تف داشت به هم میخورد . اومدم از نردبون بیام پایین تا زود برم دستمو بشورم که پام لیز خورد و پام رفت لای پله نردبون و گیر کرد . خوب شد یارو اون پایین بود وگرنه با نردبون پرت میشدم زمین و بین زمین و هوا منو گرفت ! حالا مگه پام در میاد !!! خودمو نگه داشتم و اونم پامو گرفت شروع به کشیدن کرد و نشد ! رفت از جلو زور بزنه که دادم رفت هوا و فوری پایین سارافنمو با دست گرفتم تا بیناموسی نشه و گفتم بیا اینطرف !!!! خلاصه با هزار زور و بدبختی پامو در آورد و لنگان لنگان رفتم خونه و 5 بار دستمو با صابون و مایع ظرفشویی و وایتکس شستم و دوباره اومدم !
گفت شلنگ آب رو بدم بهش تا توی کولر رو بشوره ! رفتم شلنگ رو آوردم . گفت باز کن . باز کردم و توی کولر رو پر از آب کرد و منم حالا زیر کولر مشغول تماشا بودم و مرتیکه احمق یهو پیچ آبشو باز کرد و شررررر همه آب و کثافتها از اون بالا ریخت رو سرم !!!!! چند تا فحش آبدار دادمش و شلنگ آب رو ازش گرفتم و گرفتم روی سرم تا کثیفیهاش از موهام پاک بشه و با حرص دوباره شلنگ رو دادم دستش و مثل توله سگ آب کشیده اومدم کنارتر ایستادم !
همیشه همین بوده از بچگی هر کی کار فنی میکرد من صد تا بلا سرم میاومد از بس که فضول بودم ! کمی بعد گفت روغندون ش رو بدم ! رفتم سر جعبه ابزارش و روغن دونش رو در برداشتم و پیش خودم گفتم چند تا بزنم تا کارش زود راه بیفته و چند بار زدم و دیدم هیچی در نمیاد ازش ! شلنگشو گرفتم سمت خودم تا ببینم شاید گرفته باشه و چند بار تند تند دکمه شو فشار دادم و یهو زرتی پاشید رو لباس و صورتم !!!!! یارو که داشت منو نگاه میکرد زد زیر خنده . رفتم نزدیکش یه فش روغن پاشیدم رو شلوارش و نیشش بسته شد و مشغول کار شد !!!!!! دوباره رفتم تو خونه و صورت و لباسمو با دستمال تمیز کردم و برگشتم ! یارو تا چشمش بهم افتاد باز زد زیر خنده !
- مرگ !!!!! به چی میخندی ؟؟؟؟
ببخشید ! آخه صورتتون سیاه شده !
- شده که شده شما کارتو بکن !!!!
اومد پایین و مشغول در آوردن پوشال های قبلی شد و گفت کیسه زباله بیارم تا پوشالها رو بریزه توش و بذاره دم در . رفتم چند تا کیسه زباله آوردم و سرشو گرفتم تا اون پوشالها رو بچپونه تو کیسه نایلون . اولی رو گذاشت و کیسه دومی رو باز کردم و تا اومد بذاره یهو یه عنکبوت سیاه اندازه نخود اومد رو دستم و جیغم رفت هوا و چشمهامو بستم و هی جیغ میزدم برش داررررر . اون بیچاره هم که با صدای من هول شده بود کفششو در آورد با تمام قدرتش زارت ! کوبید رو دستم و هوارم رفت هوا . سر فحش رو کشیدم بهش که :
- مرتیکه روانی مگه داری رو دیوار سوسک میکشی که با کفش میزنی دستم شیکست ! خل و چل نخراشیده غول بیابونی !!!!!!
از اون بدتر جسد عنکبوته بود که رو دستم اعلامیه و پرس شده بود و دستم هم قرمز شده بود و ورم کرده بود !!!!!!! با کلینکس جسدشو برش داشتم و پرتش کردم اونطرف و مشغول مالیدن دستم شدم !!!!!! مردک پوشالهای نو رو گذاشت و بعد هم کولر رو آب کرد و درها رو نصب کرد و گفت برو پمپ آب رو بزن . پمپ رو که زدم برگشتم پیشش و بهم گفت یه پیچ گوشتی بده بهم . رفتم سر جعبه ابزارش و چند تایی نشونش دادم تا اونی رو که میخواست پیدا کردم و اومدم زیر نردبون و براش پرت کردم !
مرتیکه احمق انگار چپ چُس بود و نتونست بگیره و پیچ گوشتی هم با دسته صاف افتاد رو ملاجم ! اشکهام از چشمم زد بیرون از درد و نشستم رو زمین ! تند اومد پایین و پرسید :
- چیزیتون شد خانم ؟
نخیر فقط مُردم ! شما کارتو بکن .
پیچ گوشتی رو از زمین برداشت و رفت بالا و مشغول تنظیم درهاش شد . بعد رفتیم داخل و همه دریچه های کولر رو بست و گفت یه کهنه رو خیس کنم و نگه دارم جلوی دریچه های کولر تا روشن کنه و بعد بیاد دریچه ها رو یکی یکی باز کنه تا خاک نزنه تو . رفتم رو صندلی ایستادم و کهنه رو گرفتم جلوی دریچه . منتظر بودم روشن کنه که گفت حاضرین ؟ سرمو برگردوندم و گفتم : حاضرم و بعد اومدم کهنه رو خوب کیپ کنم که اونطرفش باز شد و همون موقع هم کولرو روشن کرد و هر چی خاک بود پاشید تو صورتم !!!!!!!
میخواستم بکشمش !!!!! هیکلم به گند کشیده شده بود . چشمهام پر از خاک شده بود و هیچ جا رو نمیدیدم . اومد دستمو گرفت و از نردبون آورد پایین و کورمال کورمال رفتیم دم دستشویی و اومد خیر سرش کمک کنه و سرمو گرفت زیر شیر آب تا چشمهامو تمیز کنم و کم مونده بود خفه بشم :
- نمیخوام کمکم کنی !!!!! به چه زبونی بگم ؟؟؟؟؟ ترکی ؟ عربی ؟ چی هستی ؟
ببخشید گفتم نکنه کور بشین !!!!!
- نمیخوام ! این کمک کردن زودتر منو میکشه ! شما برو کارتو بکن !!!!!!!!

برای کولر بعدی دیگه جلو نرفتم و هر چی هی میگفت فلان چیزو بده دیگه از جام تکون نمیخوردم و رفته بودم ده قدم اونطرف تر ایستاده بودم و نگاهش میکردم .

شب شده بود که کارش تموم شد و رفت . ناقابل 15 هزار تومن هم گرفت . بعد از رفتنش هم رفتم وان رو پر از آب گرم کردم و لخت شدم و رفتم توش یکساعت دراز کشیدم تا درد تنم کمتر بشه و منافذ پوستم باز بشه . الان هم که نشستم زیر هوای مطبوع و خنک و دارم مینویسم همه جای تنم درد میکنه مخصوصا مچ پام و انگشت دستم و فکر کنم دیگه هیچوقت هوس کار فنی به سرم نزنه ! تنها بلایی که سرم نیومد ادیسون گرفتگی بود وگرنه الان در جوار حضرت حق و برادر عزرائیل نشسته بودم و با هم داشتیم اختلاط میکردیم !



........................................................................................

Monday, April 25, 2005

دنیای معلولان :

مقدمه :
تا حالا به این فکر کردین معلول واقعی چه کسیه ؟ کسی که گوشهاش نمیشنوه ؟ کسی که چشمهاش نمیبینه ؟ کسی که دست و پای ناقصی داره ؟ کسی که از نعمت زیبایی محرومه ؟ و هزاران محرومیت و کمبودی که بطور مادرزادی و یا بر اثر اتفاق برای جسم ما رخ میده ... آیا فکر میکنین همه اینها نشونه معلولیته ؟
در کنار ما انسانهایی زندگی میکنن که از نظر ظاهری و گاه جسمی و حرکتی و ادراکی با بیشتر آدمها تفاوت دارن . به زبون عامیانه به این افراد میگن مونگول و هزار جور اسم من در آوردی ابلهانه روشون میذارن و مسخره شون میکنن . خیلی ها هم هستن که این افراد رو به باد تمسخر میگیرن و یا ازشون دوری میکنن و طردشون میکنن فقط برای اینکه تفاوتهایی با سایر آدمها دارن و عضوی یا حسی از بدنشون نسبت به دیگران کمتر دارن . خیلی از این آدمهای معلول رو دیدین که گوشه گیر و افسرده و دل مرده هستن و بطور کل طرد شده از جامعه انسانها ! و در کنارش آدم های سالمی رو هم دیدین که هیچ نقصی در بدنشون ندارن ولی دقیقن مثل یک آدم معلول و از کار افتاده زندگی میکنن ! راستی معلول واقعی کیه ؟

انسان از دو بُعد روح و جسم تشکیل شده ! بعُد جسمی یا ظاهری که متاسفانه ما آدمها خیلی بهش اهمیت میدیم و برامون مثل جون عزیزه و زمانی هم که آسیب میبینه انگار که ما زندگیمون به آخر رسیده , و بُعد روح که شیرازه و گوهر درونی ماست و بیشتر آدمها ازش بی خبرن حتا خیلی از ما بهش اعتقاد نداریم و سراسر وجودمون رو ناشی از یک جسم میدونیم که در نهایت هم با مرگ نابود میشه ! آیا هدف از خلقت اینقدر پوچه ؟ اگه جسم اینقدر مهمه پس چرا همه ما سالم متولد نمیشیم ؟ یا مرگ خوبه فقط برای همسایه ؟
اونهایی که افراد معلول رو مسخره میکنن و یا طردشون میکنن آدمهایی هستن که از بخش اصلی وجود انسان یعنی روح و درون غافلن و همه چیز رو از دریچه مادی و ظاهری میبینن . در صورتیکه قدرت حقیقی همه ما انسانها در درون ماست و در درون روح ما . هندوها افسانه جالبی در اینباره دارن که میگه :

- اون زمان که انسان آفریده شد خلق و خو و سرشتش خدا گونه بود ولی چون گرفتار مسائل مادی شد به ورطه سقوط افتاد . برای همین خدای اعظم تصمیم گرفت قدرت خدایی انسان رو ازش بگیره و به همین دلیل با خدایان دیگه مشورت کرد تا نظرشون رو بدونه . بعضی ها پیشنهاد کردن قدرت خدایی انسان رو در زیر زمین مخفی کنیم ! ولی خدای اعظم گفت : انسان روزی زیر زمین رو میشکافه و اونو بدست میاره ! بعضی گفتن اونو در اعماق اقیانوس قرار بدیم . باز هم گفت : انسان به عمق آب هم نفوذ میکنه ! پس خدای اعظم گفت ما این قدرت رو در درون خود انسان مخفی میکنیم و اونجا بهترین جا برای پنهان کردن این گنج گرانبهاست و آدمی هرگز به فکر جستجو در درون خودش نمی افته و فقط اونهایی که اونو پیدا کنن میتونن خوشبخت بشن .
حافظ میگه :
- سالها دل طلب جام جم از ما میکرد – آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد !!!!!

مولوی هم به زیبایی این اصل رو بیان کرده که :
خیز دردم تو به صور سهمناک - تا هزاران مرده بر روید ز خاک
چون تو اسرافیل وقتی , راست خیز - رستخیزی ساز پیش از رستخیز
هر که گوید کو قیامت , ای صنم - خویش بنما که قیامت نک منم

در داستانها و روایات بیشماری از زندگی عرفا خوندین که انسان در جستجوی حقیقت سرتاسر گیتی رو گشته و کوهها و دشت ها رو زیر و رو کرده تا به حقیقت دست پیدا کنه و دهها سال وقت گذاشته اما هیچ چیزی پیدا نکرده و در نهایت چیزی رو که دنبالش بوده در درون خودش پیدا کرده . تمام هستی و موفقیت و بینش انسان در درون خودشه .

و اما ربطش به معلولیت :
هدفم از نوشتن این مطلب اینه که بگم : درسته خیلی از ما در زندگی محدودیت هایی داریم ولی براستی چقدر خود حقیقی مونو شناختیم و چقدر از توانمون تونستیم استفاده درست و بهینه کنیم ؟ تو وبلاگ یکی از دوستان که ناشنوا هم هستن خوندم که گله ای کرده بود از یکی از خواننده هاش که چرت و پرتی رو نوشته بود براش و دلش رو شکسته بود . آیا اون کسی که از معلولان خرده میگیره و چرت و پرتی مینویسه فقط برای اینکه حرفی زده باشه عقده های حقارتش رو ارضا کنه , اون فرد معلول واقعیه یا اون فرد ناشنوا ؟ آیا اون فرد تونسته وجود و درون خودش رو بشناسه ؟ تونسته از توانایی ها و تمام امکاناتی که در اختیارش قرار داده شده و موجودیت یک انسان رو کسب کرده , بهره مند بشه و سوزنی به خودش بزنه و جوالدوزی به دیگران ؟ هرگز !!!
اما در کنارش اون فرد ناشنوا چطور ؟ شما تصور کنین برای یکساعت , نه یک روز و نه برای تمام عمر , قادر به شنیدن هیچ صدایی نیستین و در خلاء مطلق زندگی میکنین ! فکر میکنین چقدر میتونین دووم بیارین و چقدر زندگی براتون سخت میشه ! نسبت به خطرات زندگی , نسبت به برقراری ارتباط با دیگران , نسبت به ابراز احساسات و یادگیری و شنیدن صداهای خوشایند طبیعت و حتا نسبت به روح انگیز ترین چیزی که روح انسان ازش لذت میبره یعنی گوش دادن به موسیقی . چقدر احساس بدیه !!!؟؟؟ و حالا با همه این سختی ها , یکنفر تونسته خودشو سالم نگه داره و با توجه به درون و شناخت توانایی های دیگه خودش درس بخونه و روی پای خودش بایسته و ازدواج کنه و حتا بچه دار هم بشه ! آیا این کمه ؟
حالا این فرد که یک نقصان کم اهمیت جسمی داره معلوله و یا اون فردی که مغزش معیوبه ؟ فقط باید برای امثال این افراد تاسف خورد و امیدوار بود که عنصری بنام کود فسفر در مغزشون ساخته بشه !!!!!
..
..
وجود چنین افراد نخاله ای به نظر من یک نعمته و باید خوشحال باشیم که همیشه اجتماعمون پر از اینهاست . افرادی که بجای مغز , کمرشون پره !!!!! اینها در واقع انگلهایی هستن که به بشریت خدمت میکنن مثل زالو . اگر چنین اتفاقی نمی افتاد این مطلب هم نوشته نمیشد و میدونم این مطلب میتونه برای خیلی از اونهایی که خیال میکنن نقص و کمبودی دارن , یک نهیب و یک آغاز باشه . اینکه بفهمن در درونشون چیزی هست و فقط نیاز به خودشناسی و باور توانایی ها و استعدادشون دارن . نه زیبایی نه پول نه موقعیت و مقام و نه حتا سواد به تنهایی قادر نیستن انسان رو موفق کنن چون اگر شما در درونتون توانایی بهره برداری از اینها رو نداشته باشین , تمام این امکانات پشیزی ارزش ندارن . تمام ما انسانها بطور یکسان این نیرو رو در درون خودمون داریم . اما اینکه چرا بعضی ها موفق میشن و بعضی ها تا آخر عمر همونی میمونن که بودن , بر میگرده به اینکه چقدر تونستیم این نیروهای درونی رو به خدمت بگیریم . آیا بین شما با یک روستایی فرقیه ؟ یا بین شما با یک کارمند و یا یک معتاد و ... ؟ همه انسان هستیم . اما اون روستایی فقط اینقدر از خودش شناخت پیدا کرده که مرتب با گاو و گوسفند سر و کله بزنه و نخواسته فراتر رو ببینه . معتاد فقط هوسش براش مهم بوده و نخواسته بدونه لذت واقعی و نشئگی واقعی در خدمت کردن به مردمه ! کارمند جزء فقط عادت کرده مثل آدم آهنی سر ساعت کار کنه و بخوابه ولی یکی از بین اینها پیدا میشه و میخواد آدم آهنی نباشه و رئیس میشه !!!! البته این مثال ها تحقیر قشر خاصی نیست و فقط برای بیان منظورم گفتم که حتا یک کشاورز هم در زندگی نقش مهمی به دوش داره !!!
اما خیلی از شما جوون ها حسرت به دل خیلی چیزها هستین . مثل فرزندان همون روستایی که خودشو با شهری ها مقایسه میکنه و زجر میکشه و میاد شهر و میشه یه سر بار و انگل اجتماع در صورتیکه توی همون ده میتونست خیلی موفق باشه یا با تحصیل علم کشاورزی یک فرد خیلی مفید باشه و از طرفی هم یکی پیدا میشه بین همون روستایی ها که خودش و توانایی هاش رو پیدا کرده و میاد شهر و میشه دکتر و مهندس و به مردم خدمت میکنه !!!!
بیشتر شما از طبقه متوسط جامعه هستین و آرزو دارین ماشین آخرین مدل زیر پاتون باشه , جیب پر پول داشته باشین , دوست دختر و یا دوست پسر توپی هم کنار دستتون باشه و موبایل دوربین داری هم به دست و عشق و حال و صفا و سکس و عرق خوری و چُس دود و ... ! حتا خیلی از شما از روزگار مینالین که چرا پیش پدر و مادر کم در آمدی متولد شدین و نمیشد والدینتون ثروتمند بودن ؟ و بعد با نگاه به زندگی دیگران آه میکشین و زمین و زمان رو فحش میدین . خیلی از آدمهای معروف جهان از دل فقر ظهور کردن . شما میتونستی یک افغانی باشی در دل قتل و غارت و عصبیت و فقر و جنگ یا می تونستی یک آدم پولدار و مشهور باشی . اما در کدوم حالت مفید بودی ؟ اینکه یک افغانی میشه دکتر عبدالله و کشورش رو به سمت آرامش و صلح هدایت میکنه و یک ایرانی هم میشه رئیس باند یاکوزاهای ژاپنی و افتخار هم میکنه به هنر آدمکشیش ! یکی چهره مثبت و یکی چهره منفی .

حالا این آغا هم میتونست بجای این یاوه نوشتن ها هنرشو حروم خیلی کارهای دیگه کنه . یکی هم مثل این خانم ناشنوا میشه یک اسطوره برای آدمهای سالم که بهشون نشون بده که با همه کمبودها تونسته زندگیش رو اونطور تو دستهای خودش بگیره که دلش میخواد و شاهکار کرده . وگرنه هر عمله و بی سر و پایی هم میتونه مثل سگ یوسف ترکمن آیه نازل کنه و مشتی خزعبلات رو سر و هم کنه و بنویسه و اسم خودشو بذاره نویسنده و منتقد .
اگه ما تن و بدن سالمی داریم اگر روح و روان سالمی داریم باید این افراد رو الگوی خودمون قرار بدیم و از اونها یاد بگیریم که با وجود کمبودهای جسمی اینطور موفق شدن در زندگی , پس اگر ما زانوی غم بغل بگیریم و کاسه چه کنم دست بگیریم , باید سرمونو بذاریم بمیریم . اونهایی که میگن کار نیست و بیکاریه , از یک فرد نابینا یاد بگیرن . اونهایی که میگن راه دوره و ماشین نداریم و ... از اون فردی که با ویلچر میره و میاد یاد بگیرن . اونی که میگه من سواد نمیتونم یاد بگیرم از نابینایی یاد بگیره که با حس انگشتهاش خوندن میآموزه از ناشنوایی یاد بگیرن که با حرکت لبها میشنوه ... آیا این خیانت به خودمون نیست که با وجود تن و روانی سالم مدام روزگار رو متهم میکنیم ؟

به هر حال خوشحالم از وجود این آدمها که باعث میشن دیگران ازشون درس بگیرن . بقول معروف ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان :)

سگ فضولی را به بلاگی خواندند
سگ بخنديد و شد از قهقهه مست
گفت : من عقل ندانم به سزا
مکتبی نيز ندانم به درست
بهر پاچه گیری خوانند مرا
که پاچه نکو گیرم و شوم مست

تکبیر.



........................................................................................

Sunday, April 24, 2005

ملاقات با یک مواد فروش :

هفته قبل بطور اتفاقی با یکی از مواد فروش های پارک نزدیک منزل آشنا شدم و شماره ای بهم داد و قرار شد هر زمان جنس (!) میخوام بهش زنگ بزنم !!!!! حالا نه که فکر کنین با یه معتاد عملی طرفین و رفته پارک مواد بگیره :

امروز که تعطیلیم بود تصمیم گرفتم یه زنگی به اون شماره کذایی بزنم که روی میز تحریرم تو اتاق مطالعه مدام جلوی چشمم بود و هی چشمک میزد ! ولی نمیدونستم چیکار باید بکنم و از طرفی هم میترسیدم که اتفاقی برام بیفته و طرف شدن با یک مشت قاچاقچی که هیچ چیز و هیچ کس براشون مهم نیست , راه رفتن روی لبه تیغه !!!!!! ولی اون حس فضولی ژنتیکیم و همینطور علاقه زیاد به تحقیقات شخصی در این مورد باعث شد که آخر گوشی رو بردارم و شماره رو بگیرم ! هر چی فکر میکردم چطور شروع کنم چیزی به ذهنم نمیرسید و بعد از چند بار که پیغام در دسترس نمیباشد و بوق اشغال ... بالاخره خط آزاد شد و صدای نکره ای از پشت گوشی گفت :
- فرمایش ؟
هول شدم و در کمال حماقت گفتم : ببخشید مواد دارین ؟
طرف چند لحظه ای سکوت کرد و بعد پرسید :
- جنابعالی ؟؟؟
من همونم که هفته قبل تو پارک بهم جنس فروختی و شماره ت رو هم خودت دادی ...
- گرفتم ! حالا چی میخوای ؟
من ؟ نمیدونم ... هر چی باشه !!!
- عجب گیری کردیما ! سر کار گذاشتی انگار ؟
نه به خدا ! اصلن حشیش میخوام !!!!!!
- آدرس ؟
بله ؟ ... آها ...
آدرس رو که بهش دادم گوشی رو بدون خداحافظی قطع کرد ! بعد از چند دقیقه تازه به خودم اومدم که چیکار کردم ولی دیگه دیر شده بود و داشتم از ترس سکته میکردم !!!!!! خداخدا میکردم اینجا رو پیدا نکنه و صد تا فکر به سرم زد تا اینکه بعد از 2 ساعت که نصف گوشتهای تنم آب شد زنگ زدن و بدو رفتم پای آیفون و خودش بود . دستم نمیرفت درو باز کنم و آخر تصمیمم رو گرفتم و گفتم هر چی میخواد بشه بذار بشه و درو باز کردم و رفتم از خونه بیرون به استقبالش ! چند دقیقه بعد سر کله ش پیدا شد و از جیبش یه بسته نایلون پیچ فسقلی در آورد و داد دستم و گفت :
- پنج تومن با پیک ایکی ثانیه ای !!!!!!!
با ترس و لرز بسته رو ازش گرفتم و رفتم تو و پول براش آوردم و برای اینکه بتونم سر حرف رو باز کنم تعارفش کردم بیاد تو و یه چایی بخوره ! اونم از خدا خواسته راهشو کشید و رفت تو !!!!!!! حالا بیا درستش کن ! تنم از ترس مثل بید میلرزید و حتا وقتی که سینی چایی رو جلوش گرفتم نصف چایی های داخل فنجون ریخته بود توی نعلبکی و سینی ! اونم یه نگاه بهم انداخت و گفت :
- عملت خیلی بالاست آبجی ... بدجور ویبره میزنی !!!!
هم خنده م گرفته بود هم حرصم و آخر هم نشستم روبروش و بهش گفتم :
ببین راستشو بیخوای من نه اهل موادم نه هیچ خلاف دیگه ای و اون روز هم نمیدونم چی شد که اینا رو ازت گرفتم من فقط دارم در این مورد تحقیق میکنم و حاضرم حسن نیتمو بهت نشون بدم و بهت پول بدم در عوض تو هم آدم هایی که تو این کار هستن و میشناسی بهم معرفی کنی . پلیس و مامور هم نیستم و میبینی که ! اینم خونه زندگیمه . بعد هم اگه پلیس بودم تا الان دستگیر شده بودی و شمارتو داشتم و الان هم کشیدمت اینجا . پس خواهش میکنم بهم کمک کن و منم هر کمکی از دستم بر بیاد تا حد توانم کوتاهی نمیکنم !!!!!
کمی خیره نگاهم کرد و بعد گفت :
- اگه عملی نیستی پس دستات چرا ویبره میزنه ؟
از اصطلاح ویبره که جای لرزیدن بکار میبرد بی اختیار خنده م گرفت و گفتم : از ترس !!!!!!
قاه قاه زد زیر خنده و سری تکون داد و فنجون چایی رو برداشت و شروع کرد چایی خوردن و زیر چشمی هم به من نگاه کردن و بعد هم گفت :
- نویسنده ای ؟
یه چیزی تو همین مایه ها !
- اگه قول بدی ما هم تو داستانت باشیم قبوله ! ولی به ولای علی اگه آدم فروشی کنی تا قله قاف هم بری دنبالت میام و پخ پخ !!!!!!!!!!!
آب دهنمو قورت دادم و گفتم :
- قول میدم در ضمن اسم همه رو هم عوض میکنم !
اسم هر کی رو میخوای عوض کنی اسم ما رو عوض نمیکنی ! ما هنر پیشه نقش اولیما نا سلامتی !!!!!!
چشم ! حالا اسمتون چیه ؟
- این شد ... اسم منو بذار منوچ باتیستوتا !!!!!!!
بله ؟؟؟؟؟
- نشنیدی ؟ گفتم منوچ باتیستوتا ! تیریپو داری ؟ خداییش تو بگو شبیه باتیستوتا نیستیم ؟
چیزی که میگفت یه صورت لاغر و استخونی و پشت موهای لول شده با گردن کت و پهن مثل گاو و دماغ غور شده و لب های شتری و گوش های آینه بغل تریلی و چشمهای ریز قد کون مرغ بود و نمیدونم باتیستوتا کی بود که خودشو شکل اون میدونست اما میدونم هر کی که بود اگه میفهمید این مرتیکه بدترکیب اسمشو روی خودش گذاشته , خودشو میکشت . پرسیدم : کی هست ؟
- زکی !!!! تو که تو باغ نیستی آبجی ! به هر حال ما اسممون اینه ! اگه قبوله علی علی ؟
قبول . برم حاضر بشم ؟
- اینو باش ! چایی نخورده دختر خاله شد ... چه کنیم خراب رفاقتیم شوما هم ضعیفه جات ! برو حاضر شو ببرمت پیش یه آدم باحال !!!!!!!
چند دقیقه بعد اومدم و مرتیکه هم تو بغلم بود و گفتم بریم .
- دهکی !!!! بچه رو کجا میاری ؟ اونجا جای بچه مچه نیست خودت تنها میایی یا هیچی .
کجا بذارم بچه رو آخه ؟ کسی رو ندارم . میذارمش تو ماشین عادت داره .

قبول کرد و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم . مقصد پارک ساعی بود . بعد از کلی ترافیک و اعصاب خرد شدن رسیدیم و ماشین رو توی یکی از کوچه های خیابون پهلوی پارک کردم و مرتیکه هم نشست و مشغول بازی با اسباب بازی هاش شد و ما رفتیم تو پارک ! از پله ها رفتیم پایین و رفتیم به سمت سکوهای روبروی و دوباره رفتیم بالا و هی دور خودمون گشتیم تا آخر از دور به زنی که روی یکی از نیمکت ها نشسته بود اشاره کرد و گفت :
- ایول خودشه ! اینم یه سوژه توپ ! برو سراغش من اینجا میشینم تا بیایی !
تو نمیایی ؟
- نه بیخیال ! زنه یه کم قاطی داره به مردا گیر میده !!!!!!!!
با احتیاط رفتم جلو و وقتی بهش رسیدم یه نگاه عضبناک بهم انداخت و با صدای مردونه ای گفت :
- دو تومن کمتر نمیشه !
بله ؟؟؟؟؟؟
- هر بسته دو تومن ! پولو رد کن بیاد تا جنس بدم .
ببخشید من نویسنده م ...
- نویسنده و عمله و ج .. و ملا نداره ! هر بسته دو تومن یه قرونم کمتر نمیدم !
بابا من دارم تحقیق میکنم در مورد ریشه های اعتیاد و ..
- ریشه ش فقط فقره و بیکاری ! همین و بس ! بعد هم بلند شد و راهشو کشید رفت در حالیکه همینطور یکریز فحش خوار مادر بود که به زمین و زمان میداد !!!!! اومدم برگردم که صدام کرد و گفت :
- هوووو ... خانم محقق ! میخوای بدونی من چرا با این سنم اینجا دارم کار میکنم ؟
بله !!!!!!! ممنون میشم !
- واسه اینکه شوهرم مرده 4 تا دختر دارم که نمیخوام مثل این لاشی ها آواره پارکا بشن و همشون دارن درس میخونن . هیچ کاری هم بلد نیستم هر جا هم بگی سر زدم مثل همون قورومساق پدرای بهزیستی و کمیته امداد امام جاکش مادر ق ... که گفتن برو پی کارت . حالا تو میگی از کجا بیارم شیکم اینا رو سیر کنم ؟ برو به اونایی که به رهبر انقلاب کمک میکنن بگو بدبخت بیچاره منم نه اون مرتیکه لندهور مافنگی مفت خور تریاکی ! مرده شور ترکیب تو یکی رو هم ببره با اون تحقیقت ! خاک بر سر رهبرت و اسلامت زنیکه هر جایی پوفیوز !!!!!!!
بعد هم یه تف درشت انداخت جلوی پام و فحش گویان راهشو کشید و رفت .
- مرسی لطف کردین !!!!!!!!!!!!!
گمشو !!!!!!
..
..
عجب تحقیقی ! برگشتم پیش منوچ یا همون منوچهر و گفتم : آخه این اوراقی ها کین که به من معرفی کردی ؟ این که یه پا روان بود !!!!!
- قربون شکل ماهت بشم آبجی ! تو این شغل همه یکی دو تخته کم دارن ! فقط عاقلشون ماییم دیگه !!!!
بعله !!!! مشخصه ! خب ممنون . اینم خوب بود . حالا دفعه بعد بازم کمکم میکنی باهات تماس بگیرم ؟
- ما یا علی که گفتیم تا آخرش هستیم ! ایندفعه زنگ زدی می برمت پیش یه مشت آدم باصفا !!!!

سر راه گفت منو بذار پارک فرح و گذاشتمش اونجا و برگشتم خونه . حالا موندم با این آدم های عتیقه و زهوار در رفته ای که این به من معرفی میکنه چیکار کنم ! اما خداییش این پیرزنه یه پا وسترن بود و مادر فولاد زره پیشش کم میاورد هنوز که یادم میاد خنده م میگیره !!!!!!!



........................................................................................

Saturday, April 23, 2005

دنیای دوقلوها :

دو قلو بودن از بعضی جهات خیلی هیجان انگیزه و ماجراهایی رو خلق میکنه که خیلی ها دوست دارن تجربه ش کنن . برای نمونه شباهت زیاد دوقولوهایی که حتا باعث میشه والدین هم در تشخیص فرزندانشون دچار اشتباه بشن , خودش حکایت جذابیه . از طرفی میشه با همین روش سوء استفاده های زیادی کرد . چه برای خروج از کشور , چه موقع درس خوندن در مدرسه , چه موقع امتحان دادن و حتا در مورد ازدواج :

چند سال قبل وقتی خواهرم ازدواج کرد , شوهرش ازش قول گرفته بود وقتی بچه دار شد دیگه کار نکنه و بشینه خونه و مراقب بچه ها باشه ! اما خواهرم که درست همون روزها توی کارش پیشرفت زیادی کرده بود , دلش نمیخواست نتیجه سالها زحمات و درس خوندن و تحقیقاتش رو رها کنه و بقول معروف بره بشینه کهنه شور بچه بشه !!!!! در ظاهر قبول کرده بود که خودش رو بارخرید کنه ولی در واقع یواشکی به فعالیت هاش ادامه میداد و سعی کرده بود تلاشش رو 2 برابر کنه تا به زندگیش لطمه وارد نیاد . مادرم هم کمک حالش بود و همین باعث شده بود وقت بیشتری داشته باشه تا اینکه از چیزی که میترسید سرش اومد و اونم برنامه یک سمینار 3 روزه در جزیره کیش بود که باید حتمن میرفت و هیچ جور نمیشد نره و اگر هم نمیرفت نتیجه تمام این سالها به باد میرفت !
من و خواهرم و مادرم و خاله م نشستیم تا فکرامونو رو هم بذاریم که چیکار کنیم و آخر تنها نتیجه ای که گرفتن این بود که من نقش خواهرم رو بازی کنم تا اون بتونه با خیال راحت بره به این سفر 3 روزه . اما قسمت فجیع مساله , مورد اخلاقیش بود که اگه تو این مدت آغاشون هوس سان فرانسیسکو میکرد تکلیف من چی میشد این وسط و همین هم حرص خواهرم رو در آورده بود . چون زنها بطور ژنتیکی از هیچ رقیبی حتا خواهر هم تو زندگیشون خوششون نمیاد !!!!!!!!! از طرفی هم من چشم دیدن شوهر خواهرم رو نداشتم و هیچ جور راضی نمیشدم موقع هایی برم خونش که شوهرش باشه چه برسه به اینکه بخوام 3 روز و 3 شب هم پیش این مرتیکه لند و هور زندگی کنم ! خلاصه مادر و خواهرم ریختن سرم که الا و بلا باید قبول کنی و از طرفی هم خواهرم صد جور قسمم داد که مبادا دست از پا خطا کنی و تو این مدت هم چند تا چشمه یادم داد که اگه آغا یه وقت هوس بی ناموسی کرد چطوری دست به سرش کنم و .... !!!!!! خوشبختانه بچه ش هم کوچیک بود و زبون باز نکرده بود تا سوتی بده و شباهت ما هم اونقدر زیاد بود که حالا هم خیلی از موقع ها منو با مادرشون اشتباه میگیرن !

خلاصه همه مقدمات جور شد و صبح که شوهرش رفت سر کار من و مادرم رفتیم پیشش و اونم ساکش رو جمع کرد و رفت و من موندم و 3 روز پر دردسر !!!!!! مادرم هم قرار شد تو این 3 روز بمونه اینجا و مراقب من باشه تا یه وقت خرابکاری نکنم چون میدونست کله م بوی قرمه سبزی میده و صبر و حوصله مردها رو ندارم !!!!!!! حالا خیال نکنین 3 روز نقش یه زن رو بازی کردن کار ساده ایه و چیزی نیست ! اینکه باید رل بازی کنی و کارهایی انجام بدی که مردی از همسرش انتظار داره گاهی دیوانه کننده ست . خلاصه دوتایی رفتیم و غذایی آماده کردیم و بعد هم مادرم قرار شد مراقبت از بچه رو بعهده بگیره !! خلاصه روز تموم شد و شب رسید و چشمتون روز بد نبیه ! شوهرش اومد و طبق دستورات خواهرم رفتم دم در به استقبالش و و همون دم در هم منو فوری بغل کرد و یه لب کشدار ازم گرفت !!!!!!! تو اون لحظه فقط 2 تصویر تو مغزم شکل گرفت ! یه عدد تبر و گردن خواهرم !!!!!!!
بعد هم دست انداخت دور کمرم و رفتیم نشستیم توی هال و دستمو گرفت تو دستش و شروع کرد یک مشت دری وری گفتن از محل کارش و اتفاقات بی مزه و مزخرفی که اون روز براش افتاده بود ! حالا من هی حرص میخورم و مادرم هم هی چشم غره میره که خودتو کنترل کن ! نیم ساعتی به اراجیفش گوش دادم و بعد هم به بهانه آوردن قهوه رفتم آشپزخونه ! مادرم هم بلند شد دنبالم راه افتاد و شروع کرد در گوشی حرف زدن باهام و دلداری دادن و نصیحت کردن که برای خواهرت میکنی و غریبه نیست و ...
خلاصه این وضعیت تمومی نداشت ! این آغا هر جا که حوصله ش سر میرفت یا عشقش لبریز میشد فوری میپرید و یه لب از من میگرفت و مثلن عشقشو به من که همسر کذاییش بودم ابراز میکرد ! دیگه داشت حالم به هم میخورد و آخرین بار هم دیگه با دست پسش زدم و همین باعث شد کلی با تعجب نگاهم کنه و دلخور بشه !!!!!! مجبور شدم بهش بگم حالم خوب نیست و سرم درد میکنه و حوصله ندارم و بچه رو دادم دست مادرم و رفتم بخوابم تا از شرش راحت بشم !
زهی خیال باطل ! نیم ساعت بعد آغا هم اومد توی تخت و دست انداخت به لباس خوابم که مشغول بشه و دستشو گرفتم و گفتم : امشب حوصله ندارم میخوام بخوابم !!!!! بعد هم رومو کردم به دیوار و خوابیدم ! حالا مگه خوابم میبرد ؟ تصور اینکه کنار یه مرد غریبه باشی و راحت هم بخوابی ؟ تا صبح خواب به چشمم نرفت و هر چی آخوند و الاغ و و چهارپا بود شمردم تا خوابم ببره اما نشد که نشد . وقتی صبح رفت سر کار تازه چشمم گرم شد و تا ظهر خوابیدم ! ظهر هم با چشمها و صورت پف کرده بیدار شدم و جریانو به مادرم گفتم و بعد هم گوشی رو برداشتم و هر چی فحش تو دهنم بود به خواهرم دادم و گفتم همین امروز بر میگردی چون یک لحظه هم دیگه اینجا نمیمونم !
شروع کرد پشت تلفن گریه کردن و التماس کردن که فقط 2 روز دیگه بمون و میام جبران میکنم و ... ! نقطه ضعف منم گریه و حس حقوق بشریم قلمبه شد و نتونستم چیزی بگم ! خلاصه دوباره شب که آغا تشریف آوردن بساط بغل کردن و ماچ و بوسه براه بود تا وقت خواب ! قبل از خواب آقا رفتن دوش بگیرن و چند دقیقه بعد داد زد که لباسهامو بیار . حالا من جای لباسهاشو نمیدونستم و تند رفتم سراغ مادرم و دوتایی افتادیم تو جون دراور و بعد از کلی گشتن شورت و زیر پوش آغا رو پیدا کردیم و بردم بدم بهش . آقا تا در حموم رو باز کردم دیدم آغا مثل تارزان لخت و عور با آلت آخته (!) ایستاده وسط حموم و نیشش تا بناگوش بازه ! بعد هم دست منو گرفت و کشید تو و دست انداخت لباسهامو در بیاره ! شروع کردم مقاومت کردن و داد و بیداد کردن و بازم باعث تعجبش شد و با چشمهای گرد شده نگاهم کرد و کلی بهش بر خورد و پرسید چیزی شده ؟
" اینجور وقتها مردها رو که میشناسین , هزار جور فکر به سرشون میزنه که مبادا زیر سر خانم بلند شده و حالا بیا درستش کن "
گفتم نه و حوصله ندارم و زود از حموم رفتم بیرون و رفتم سراغ مادرم و تو بغلش زدم زیر گریه ! باز دوباره نصیحت کردن ها شروع شد و خلاصه اون شب هم تا صبح به خیر گذشت و فرداش خواهرم زنگ زد و ماوقع رو شنید و دادش رفت هوا که من دارم با این کارهام زندگیشو متلاشی میکنم !!!!!!!! منم شروع کردم باهاش فحش و دعوا که انتظار داری با شوهرت بخوابم و .. ؟ باز زد زیر گریه که بخاطر من یکمی باهاش ملایم باش و ... ! عجب گیری کرده بودم !!!! خلاصه قرار شد غذایی که آغا دوست داره رو براش درست کنیم و من و مادرم قرمه سبزی درست کردیم و منتظر شدیم که بیاد . شب وقتی اومد کلی سر سنگین بود و جواب سلامم رو هم نداد و صاف رفت تو اتاقش ! دیدم خیلی خرابکاری شده و رفتم تو اتاق و شروع کردم ناز کشیدن و یه ماجرای خیالی براش تعریف کردم و خلاصه با زور از دلش در آوردم و آوردمش سر میز شام . بعد از شام نشستم پیش مادرم و گفتم باید تا دیر وقت بیدار بمونی تا این بره بخوابه . خلاصه اونقدر نشستیم حرف زدیم که خسته شد و رفت خوابید . کمی بعد منم که فکر میکردم خوابیده با خیال راحت رفتم و تو تخت دراز کشیدم و یهو دیدم دو تا دست اومد طرفم و با همه هیکلش افتاد روم و آقا خلاصه کنم که اون شب ترتیب ما رو داد اونم به چه شکل فجیعی که بماند !!!!!!!!!!!! اما نتایج بدست اومده این بود که :

- با خواهرم یکسال قهر بودم !
- با مادرم یکماه حرف نمیزدم !
- زندگی خواهرم و شوهرش خیلی گرم تر شد از اون به بعد !
هنوز که هنوزه بعد از چند سالی که از اون زمان گدشته وقتی چشمم به شوهرش میافته بدنم میلرزه و خاطره اون شب کذایی رو بیاد میارم و کلی دلم به حال خواهرم میسوزه که شب به شب چه بلایی سرش میاد !

اما خودمونیم این آغا چنان پر انرژی بود که من هنوز که هنوزه مردی مثل اون ندیدم که بتونه منو چهار بار در یک ساعت ارضا کنه !!!!!!!!!!!!!! فتبارک الله ...



........................................................................................

Friday, April 22, 2005

طب الاسلام ( 2 ) , گریه درمانی :

توی مجله ای خوندم که نوشته بود در کشور هندوستان کلینیکی ایجاد شده و بیماران رو بوسیله خنده درمان میکنه و بیشترین موفقیت در این شیوه جدید هم در بین بیماران قلبی – عروقی بوده !!!! وقتی این مطلب رو خوندم یاد کشور خودمون ایران افتادم :

در کشور ایران ما متخصصین زیادی در کلیه امور داریم بصورتی که حتا اونها رو صادر هم میکنیم بعنوان متولیان فرهنگ اسلامی به کشورهای غربی برای ایجاد موسسات فرهنگی اسلامی در کشورهای دیگه .
ما در ایران هم از این کلینیک ها زیاد داریم ! مساجد " بتکده ها " ، حسینیه ها " فراموشخانه " , بیت رهبری " خانه عفاف " و تکایا و امامزاده ها و ... همه و همه کلینیک های درمانی ما هستن . البته فرقی که بین ایرانی ها با هندی ها هست اینه که ما بیماران رو با گریه درمان میکنیم و صد البته باید بدونید که درمان اسلامی خیلی موثر تره مخصوصن برای بیماران قلبی و عروقی و اونها رو برای همیشه از شر بیماری خلاص میکنه و به لقا الله پرتاب میکنه !!!!!!!!!
البته این گریه درمانی سابقه تاریخی داره :
عده ای بعد از انقلاب در ایران روی کار اومدن که تخصص شون گریوندن مردم بود . البته در زمان شاه رحمت الله هم چنین جانورانی داشتیم که روضه خون بودن و در قبال دریافت چند ریال سیاه و البسه دست دوم مردم و لقمه ای غذای پس مونده , میاومدن و برای خانواده های مذهبی روضه ای میخوندن و باعث میشدن قطره اشکی با زور و تلپ و تولوپ از چشمهای مردم بچکه تا از خوشی زیادی ذوق مرگ نشن . همین خوشی زیادی هم زد زیر دل مردم و باعث شد هوس عمل فجیعی بنام " انقلاب " به سرشون بزنه اونهم انقلابی که در هیچ جای دنیا وجود خارجی نداشت یعنی انقلاب اسلامی !!!!!!

بعد از انقلاب کسب و کار این جماعت گریان حسابی گرفت و رونق خاصی پیدا کرد . کسانی مثل آهنگران مزلف و یا حاج منصور مادر صلواتی و دیگرانی که دکترای گریاندن داشتن چنان در حکومت اسلامی گل کردن که مفتخر به القابی اشرافی - اسلامی ، یعنی " سید " شدن که همون مترادف کنت و لرد و دوک و ... در کشورهای غربی بود !!!!!!! آغاز جنگ هم کاسبی این جماعت رو بیشتر رونق داد و مشتی جوون های بدبخت رو با مرثیه های سوزناکشون اغفال کردن و روی مین فرستادن ....

ولی حالا ما ايرانی ها , بر خلاف مردم کشورهای دیگه دنیا که خنده بهشون انرژی میده , مردمی هستیم که غم و غصه و گریه بهمون هویت میده و خیال میکنیم گریه تمام مشکلاتمونو درمان میکنه و هرچقدر بیشتر زانوی غم بغل بگیریم بهتره و کارمون درست میشه . بجز اینها این گریه کردن و غم پرستی چنان در گوشت و خونمون نفوذ کرده که حتا در مواقع شادی و بیکاری و یا بیرون از مرزهای ایران هم بدنبال اون میگردیم !!!!!
دقت کردین که خیلی از مردم و حتا خیلی از پولدارهای جامعه ما هستن که وقتی بیکار میشن یهو یادشون میافته که مسلمون زاده هستن و فوری زنگ میزنن به یکی از این ماشین های تولید گریه " آخوندها " تا بیان و براشون مرثیه ننه من غریبم بخونن و به زور از چشمشون اشکی خارج کنن ؟

آقا هنوز هم ما بعد از 1400 سال عادت داریم که وقتی به مشکلی برخورد میکنیم سرمونو بالا بگیریم و دستهامونو هوا کنیم و زار زار اشک بریزیم و قیافه مادر مرده ها رو به خودمون بگیریم تا خدای آسمونها دلش به رحم بیاد و مشکلمون رو حل کنه در صورتیکه نمیدونیم بجای این مسخره بازیها باید با خنده و روحیه بالا آستین ها و بالا زد و همت و تلاش کرد و به جنگ مشکلات رفت و با کوشش مشکلات رو حل کرد .
هنوز هم وقتی دچار مشکل میشیم بلند میشیم از این سر کشور میریم اون سر کشور برای پرستش و زیارت قبر رضا و حسین و فاطی و معصومه و عبدالعلی و ... و بست میشینیم و زار زار گریه میکنیم تا فرجی بشه و درهای موفقیت به روی ما باز بشه در صورتیکه همون زمان رو صرف سازندگی و خود شناسی و فکر کردن به این بکنیم که کجای کارمون خطا بوده و بعد بریم به جنگ مشکلات , موفق تر هستیم و زمان و عمرون رو حروم نکردیم !!!!! ولی متاسفانه اینها در کشور ما جا نیفتاده و عمر ما ایرانی ها مثل چرک کف دست همینطوری حروم میشه ... سید حسن گیله مرد در همین رابطه مطلبی نوشته که خیلی جالبه :

" ما ملتی هستيم که محرم داريم ، صفر داريم ، تاسوعا داريم ، عاشورا داريم ، اسيری زينب داريم ، ناکامی قاسم داريم ، دو طفلان مادر مرده مسلم داریم ، حلق عطشناک علیصقر (!) داريم ، دو دست بريده حضرت عباس داريم ، فرق قارچ خورده " شکافته " علی داريم ، وفات رهبر فسیل " جاکش کبیر " داریم ، دست چلاق رهبر عنتر فرزانه هم داریم و هزار بهانه برای آبغوزه گرفتن , ولی دریغ از خندیدن و خنده رو سم مهلک و گناه کبیره و شرک و همردیف با زنا و قتل میدونیم "

- طرف فلان کسش میمیره و یک روز و دو روز و یکماه و یکسال و یهو میبینی چند سال میگذره و طرف تا اسم فلانی میاد اشکهاش شرشر سرازیر میشه . حالا بجای اینکه بیاد لحظات شادی که با اون فرد بوده بخنده و خوشحال باشه از لحظات بودن باهاش , فقط زار میزنه و هر جمعه شب کار و زندگی و زن و بچه رو میذاره و میره سر قبرش بجای اینکه به فکر آینده باشه و جماعت زنده ها و سعی کنه اشتباهش رو تکرار نکنه و سعی ش رو بذاره برای انسانهای نیازمند , بهترین زمانهای زندگیش رو حروم میکنه و نفرین بجونش میخره !
- فلان روز یه آدمی که معلوم نیست کی بوده مرده و حالا بعد از 1400 سال هنوز هم که فلان روز میرسه یک مشت روانی زنجیری دور هم جمع میشن و عربده میکشن و زار میزنن به زور و یک مشت حرفهای سوزناک تخیلی از خودشون میبافن و نمایش های روحوضی و ادا و اصول در میارن تا با هزار زور و فشار , قطره اشکی از چشمشون در بیاد و تازه بهشون بر میخوره چرا تو میخندی و گریه نمیکنی !!!!!

همینه که روحیه مردم کشور ما اینقدر کسله و جوونهای ما روحیه زندگی ندارن و میل و امید به زندگی در کشور ایران منفیه !!!!!! طبیعیه که وقتی نیمی از روزهای سال رو ما عزا داری میکنیم و هنوز کفن یکی خشک نشده فردا جشن تولد اون یکی رو باید جشن بگیریم و هنوز کیک تولد فلان پیغمبر رو نخوره فرداش باید هلاکت فلان امام رو جشن بگیریم , نتیجه این میشه که مردم وقتی اسم دین میاد استفراغشون میگیره ! وقتی یه چادری میبینن آلتشون سیخ میشه , وقتی ملا میبینن , عارضه اسهال بهشون دست میده و ...
حالا با همه اینها فکر نمیکنین خوبه گریه درمانی رو هم وارد لیست درمانهای نوظهور دیگه کرد ؟ چون با گریه درمانی آدم پولدار میشه , مشکلاتش حل میشه , سبک میشه , نور ایمانش بالا میره , عمرش به بطالت نمیگذره , روحیه اش حسابی بالا میره , امید به زندگی پیدا میکنه و ... بیخود هم نیست که این ضرب المثل رو گفتن که بعد از خنده گریه ست ! یعنی خنده درمانی مقدمه ای برای گریه درمانیه .
تکبیر.



........................................................................................

Thursday, April 21, 2005

بکارت از دیدگاه مردان :

آقا این بحث بکارت انگار خیلی مورد توجه قرار گرفته مخصوصن از طرف آغایون که اونها هم یک سر دیگه قضیه هستن و خیلی از دخترها دوست دارن نظر آغایون رو در مورد بکارت بدونن چون در عرف اصلن مرسوم نیست چنین سوالی از یک آغا بشه ختا اگر شوهر شما باشه و اگر بشه پشت سرش هزاران فکر و خیال و شک و توهم و مالیخولیا و پارانوئید ظاهر میشه و بقول معروف سری رو که درد نمیکنه رو دستمال نمیبندن :

اهمیت بکارت بر خلاف تصور عموم که خیال میکنن برای زنان مهمه , برای مردان مهمتره و در اصل زنان عامل بکارت رو بخاطر مردان رعایت و حفظ میکنن نه برای وجود خودشون !!!! ترس از ازدواج با مردانی که مساله بکارت براشون مهمه , اساسی ترین عامل در حفظ بکارت در بین دختران شمرده میشه !
بیشتر دخترهای اجتماع ما تا وقتی که ازدواج نکردن بزرگترین دغدغه شون اینه که :
- اگر رابطه جنسی برقرار کنن , آیا مردی که در آینده باهاشون ازدواج میکنه میتونه این مساله رو هضم کنه و یا چنین موردی براش خیلی مهمه و تازه اگر راست بگن چی پیش میاد و اگر هم دروغ بگن و حقیقت رو مخفی کنن با وجدانشون چیکار کنن ؟

این مساله رو میشه از چند جهت بین مردان بررسی کرد :

- مردانی که در خانواده مذهبی و سنتی متولد شدن و طبق آداب و رسوم خاصی تربیت شدن و این دسته از مردان براشون بکارت مثل سایر هنجارهای دست و پا گیر , مهمه . هر چند نمیشه گفت همه مردان این طبقه , اما به جرات میشه گفت 99% اونها در چنین دسته ای قرار میگیرن .

- مردان یا پسران امروزی که شاهدیم در اجتماع روز به روز بیشتر میشن و این دسته براشون مساله بکارت چندان مهم نیست و برای خیلی هاشون , خیلی خنده داره !!!! دلیل اصلیش بر میگرده به اینکه اینها فرزندان نسل جدید هستن و بطور کلی سنت ها و باورهای والدینشون رو باور ندارن و از طرفی چون بخاطر مشکلات فراوانی که سد راه ازدواج اونها شده قادر به ازدواج کردن نیستن , به روابط جنسی آزاد رو میارن و به همین خاطر بکارت براشون اهمیت نداره و لااقل میشه گفت بین این عده بکارت چندان موضوع مهمی نیست !!!

- مردانی که تابع اصول و باورهای خاصی هستن و مثل آفتاب پرست رنگ عوض میکنن ! این افراد از قشر روشنفکر جامعه ما هستن و در ظاهر و در سخنرانی هاشون این مسائل رو نشونه تجدد و پیشرفت نسل جدید میدونن اما در خانواده خودشون برعکس عمل میکنن و بین حرف تا عملشون چند سال نوری فاصله ست !

- مردان مقیم خارج از کشور که آزادانه با زنان و دختران خارجی روابط جنسی دارن ولی درست زمانیکه میخوان بطور دائم ازدواج کنن و سر و سامان بگیرن میان به ایران و دنبال دختر باکره میگردن !!!!!

اما بجز اینها عامل صدافت رو نباید ندیده گرفت ! خود این امر باعث اتفاقات زیادی میشه که خوشایند نیست ! هر کسی در اول ازدواجش دوست داره شریک زندگیش صادق باشه و صادقانه همه چیز خودشو برای شریک آینده ش بگه ! اما در عمل همه ما میدونیم که مردها ظرفیت و جنبه شنیدن حرف های راست از زبان همسرشون رو ندارن هر چند این انتظار رو دارن ولی در عمل عکس العمل های احمقانه ای نشون میدن و زنها هم مغز خر نخوردن که همه مسائل زندگیشونو رو کنن !!!!! برای مثال تصور کنین شما میخواهید ازدواج کنید و پسری که از شما خواستگاری کرده ازتون انتظار داره همه نقاط مخفی زندگیتونو بهش بگید . طبیعیه که همیشه این صحبت ها بر میگرد به مسائل جنسی و شیطنت های دوران جوانی و قبل از ازدواجتون که تعهدی به کسی نداشتین . حالا شما اگه بگین که وقتی سنتون کم بود چند تا دوست پسر داشتین و یا رابط جنسی داشتین , مطمئن باشید که اون پسر دیگه تو روتون نگاه هم نمیکنه !!!!!!
ایجاست که صداقت به چالش کشیده میشه . اینجاست که باعث میشه دخترها بیان و سر صداقت کلاه بذارن و با استفاده از روشهایی مثل وصله پینه های ظریف , اون پرده کوفتی رو هم بیارن . حالا این وسط مقصر کیه ؟ اون مرد بی جنبه یا دختر ؟ در صورتیکه باید این نکته رو در نظر گرفت که قبل از ازدواج افراد هر کاری کردن یا هر کسی بودن مهم نیست و اصل اینه که در حال حاضر اون فرد چطور آدمیه !!!!! نه اینکه روی صلاحیت افراد از روی سوابقشون مهر تائید یا باطل بزنیم !!!!!!!

اما فضیه بکارت چیه ؟
پرده بکارت یک تکه پوست به اندازه یک سکه ست که در هنگام تماس جنسی یا دخول هر جسم خارجی , یا ضربه شدید پاره میشه . عوارض ازاله بکارت شدن در هر فردی متفاوته ! این پارگی درد چندانی نداره و برعکس میتونه دردناک باشه !!! بر خلاف تصور خیلی ها حتی میتونه خونریزی هم نداشته باشه و یا میتونه خونریزی شدید ایجاد کنه !!! تشخیص اینکه زنی باکره ست یا نه برای مردان ممکن نیست مگر اینکه قبلن تجربه جنسی داشته باشن چون در اون لحظه بقدری هر دو طرف به سکس فکر میکنن و تمام حواسشون جای دیگه ست که اصلن آغا نمیفهمه که چیکار کرده و بیشتر زن و مردها اولین رابطه جنسیشون رو بیاد نمیارن !!!!!!! گاهی اتفاق میافته که زنی چند سال از ازدواجش میگذره ولی هنوز باکره ست و دلیل اون ارتجاعی بودن این پوسته ست که باید توسط پزشک پاره بشه . در صورت پارگی این پوسته , ترمیم اون محاله و به هیچ شکل ترمیم نمیشه ! روشهایی که مرسومه موفتی هستن و اونهم با استفاده از بخیه های ریز و ظریفی دو طرف جداره واژن رو به هم نزدیک میکنن تا در زمان دخول حالتهای ازاله بکارت شدن رو تداعی کنه . پارگی جداره واژن باعث خونریزی خفیف و درد ناچیزی میشه و آغا هم خیال میکنه که همسر گرامیشون آفتاب مهتاب ندیده ست ! به همین سادگی .
..
..
نتیجه ای که میشه از بکارت گرفت اینه که اگر خدایی وجود داشته باشه , این خدا مرد سالاره چون برای مردان محدودیتی ایجاد نکرده از نظر جنسی . فرهنگ بکارت از اون نظر احمقانه و غیر انسانیه که مردان در تمام جوامع این حق رو دارن که با هر زن و دختری همخوابه بشن ولی زنان در تقریبن بیشتر جوامع این حق ازشون سلب شده و در صورت چنین اقدامی عواقب بدی در انتظارشونه مخصوصن در جوامع شرفی و اسلامی !!!!!! سوال مهم اینجاست که اگر بین زن و مرد فرقی وجود نداره و هر دو دارای حق برابری هستن چرا در این مورد بین زن و مرد فرق وجود داره و مردان میتونن براحتی روابط جنسی داشته باشن ولی زنان نمیتونن ؟؟؟! و درست اینجاست که مساله بکارت زیر سوال میره و این سوال پیش یاد که چرا برای مردان همه چیز آزاده ولی برای زنان نه ؟!؟ آیا این عدالته ؟؟؟؟ آیا اگر مردان خودشونو بجای زنها بذارن باز هم چنین انتظاری رو ازشون دارن ؟

پاسخ این سوالات هرگز جواب داده نمیشه اما حقیقت اینه که جامعه ما به سمتی حرکت کرده که کم کم تمام این هنجارهای پوسیده و کهنه از بین میرن و نسل های آینده بدعت گذارانی میشن که دنیای محدودیت های زنان رو زیر و رو میکنن و اون روز دور نیست و حداکثر یک نسل دیگه فاصله داریم ...
تکبیر.



........................................................................................

Wednesday, April 20, 2005

بکارت ، بودن یا نبودن :

امروز تو مرکز یه خانم مراجعه کننده ازم سوال جالبی پرسید که فکر کنم سوال خیلی از شما هم باشه و برای همین گفتم اونو اینجا بنویسم تا این مساله برای شما هم روشن بشه . مساله ای که این روزها فکر و ذهن خیلی از دخترها و همینطور پسرها رو به خودش مشغول کرده , بکارت :

این خانم گفتن که من حدود 30 سال دارم و هنوز ازدواج نکردم . اما تو این مدت با پسرهای زیادی دوست شدم اما فقط دوست عادی و هیچوقت رابطه جنسی برقرار نکردم باهاشون . اما حالا به این نتیجه رسیدم که این رابطه رو هم تجربه کنم ولی تردید دارم از اینکه آیا ازاله بکارت شدن من درسته از نظر اخلاقی یا نه ؟!؟

این سوال خیلی از دخترهاست . مخصوصن امروزه که روابط بین دختر و پسرها از روابط کلاسیک و سنتی گذشته که فقط محدود به ازدواج میشد , فاصله گرفته و بصوورت غربی داره شکل میگیره که همون عشق آزاد و روابط جنسی آزاده . بهتره با خودمون رو راست باشیم و ادای مادر بزرگ ها رو در نیاریم که این حرفها رو سم مهلک میدونستن . اینها حقایق اجتماع ما هستن و خیلی از والدین خوبه چشم هاشونو باز کنن و ببینن دور و اطرافشون چی داره میگذره . امروزه روابط جنسی با رشد فزاینده جمعیت جوان کشور ما و برتری تعداد دخترها به تعداد پسرها و همینطور عقب افتادن سن ازدواج بخاطر مسائل مالی و نبود شغل برای پسرها و فقر و تورم موجود در جامعه و افزایش تعداد دختران تحصیل کرده به نسبت پسران و بالا رفتن سطح توقعات , و در کنار اون اقدامات بازدارنده اسلامیون و حکومت اسلامی در جلوگیری از روابط صحیح دختران و پسران و محدودیت های سلیقه ای و نه علمی و انسانی و اخلاقی و منطقی , همه و همه باعث شدن تا فساد به شکل افسار گسیخته ای در کشور رشد کنه و روابط جنسی جوانان بصورت پنهانی باشه و تبعات مخرب روحی و روانی اون رو میتونیم ببینیم .
این سوال خیلی از شماست که با توجه به همه این عوامل میخواهید بدونید که آیا این کار درسته که خودتونو راحت به هر پسری تفویض کنید و رابطه جنسی برقرار کنید ؟ پس تکلیف اخلاقیات چطور میشه ؟ پس هنجارهای جامعه و آداب مشرق زمینی چطور میشه ؟

اینجا در قسمت مشاوره , اغلب مردم میان و از مشاور نظر قطعی رو میخوان و انتظار دارن مشاور به اونها پاسخ مثبت یا منفی رو بده در صورتیکه کار مشاور اینه که مساله رو برای مراجعه کننده باز کنه و فضا رو طوری ترسیم کنه تا خود فرد بتونه تصمیم بگیره و هرگز نباید در انتخاب افراد دخالت کرد مگر در موارد خاص . روی همین حساب هم ما در این مقوله 3 تقسیم بندی داریم :

- در باب اخلاقیات , باید دید خود فرد چقدر پایبند اصوله ؟ اگر فردی باشه که این مسائل براش حل شده باشه و تمام جوانب رو بسنجه و ببینه که میتونه همه جوره با این قضیه کنار بیاد , در اونصورت میتونه رابطه جنسی آزاد داشته باشه بدون اینکه براش مشکلی پیش بیاد . اما اگر فردی باشه که تابع اخلاقیاته و وقتی چنین اعمالی انجام بده در ذهنش درگیری فکری ایجاد میشه و مدام خودشو سرزنش میکنه و نمیتونه با این مسائل کنار بیاد , در اونصورت چنین عملی برای این فرد مثل سم میمونه که بجای اینکه بهش کمک کنه و اعتماد به نفسشو تقویت کنه , اونو منزوی تر و افسرده تر میکنه .

- در باب نیاز , باید به این مساله توجه داشت که خود فرد تا چه حد خودش رو محتاج سکس میدونه ؟ آیا این نیاز به حدیه که زندگی فرد رو مختل کرده ؟ ما داریم افرادی رو که اونقدر نیاز جنسی بالایی دارن که زندگیشون مختل میشه و قسمتی از ذهنشون بدنبال چگونگی روابط جنسی میگرده . و از طرفی داریم افرادی رو که خیال میکنن نیاز به رابطه جنسی دارن در صورتی که سرد مزاج هستن و در موقع عمل هیچ رغبت و یا احساس شعفی بهشون دست نمیده و براشون کسل کننده ست ! اینچاست که خود فرد باید بشینه با خودش سبک و سنگین کنه که آیا نیازش در همین حده و یا افسار گسیخته ست ؟ چنین افرادی می تونن برای متعادل کردن تمایلات جنسیشون روابط جنسی با افرادی که فکر میکنن مناسب هستن برقرار کنن که باز هم بر میگرده به همون قضیه اخلافیات و اینکه خود فرد چطور با این مساله کنار میاد .
" ما داریم دخترهایی رو که در خانواده مذهبی متولد شدن و تربیت مذهبی دارن ولی نیاز شدید جنسی پیدا میکنن بعد از بلوغ و اینها به سختی ذهنشون درگیر این مساله میشه که آیا این رابطه درسته یا غلط و از طرفی نمیتونن مسائل اخلافی و مذهبی رو زیر پا بذارن و از طرفی هم نمیتونن نفسشون رو آروم کنن و همینجاست که باعث میشه فرد به فساد کشیده بشه چون کنترلی رو خواسته خودش نداره و مساله هم در جوامع مذهبی طوریه که بازگو کردنش برای فرد فاجعه آمیزه "

اما در آخر یک مساله میمونه و اون هم اراده فرده . این خود شما هستین که بعنوان فردی صاحب عقل و تفکر باید تمام جوانب رو بسنجین که آیا داشتن رابطه جنسی آزاد به نفعتون هست یا نه ؟ خیلی از خانم ها سوال میکنن که اگر ما چنین رابطه ای رو ایجاد کنیم , بعدها موقع ازدواج به مشکل بر نمیخوریم ؟ و سوالشون اینه که آیا بیشتر پسرها بکارت براشون مهمه یا نه ؟
اینجا خود فرد باید تصمیم گیری کنه . ما خیلی از پسرها رو داریم که براشون بکارت احمقانه ست و خیلی ها رو داریم که بکارت براشون عامل خیلی مهمیه !!!!!! ااینجا خود فرد باید تصمیم بگیره که آیا چنین عملی در آینده میتونه براش مشکل ساز بشه یا نه ؟ هر چند مردها نمیتونن بفهمن که دختری باکره هست یا نه , ولی اصل مهم وجدان انسانه که خیلی از مراجعه کننده ها بیان میکنن که ما مدام کابوس میبینیم از اینکه چرا حقیقت رو به شوهرمون نگفتیم و وجدانمون ناراجته و اصلن از زندگی لذت نمیبریم . اینجاست که باید دخترها توجه داشته باشن که آیا میتونن با این مساله در آینده کنار بیان یا نه ؟ و بعد تصمیم نهایی رو خودشون بگیرن .

بعضی ها سوال کردن که : من با کسی دوستم و خیلی دوستش دارم . دوست دارم باهاش سکس داشته باشم اما از این میترسم گه این فرد بعد از مدتی منو رها کنه و من احساس سرخوردگی بهم دست بده .
- ما اینجا پیشنهاد میکنیم به این افراد که با فرد دیگه ای دوست بشن اما این افراد دلایلی رو مطرح میکنن :

من فکر میکنم اگر مدام با کسی دوست بشم و رابطه جنسی برقرار کنم , فرقی با یک زن خودفروش و فاحشه ندارم !!!!!

اینجا باید این مساله رو در نظر گرفت که طبق تعریف به زنی روسپی یا فاحشه گفته میشه که بدن و جسم خودش رو نه برای لذت و شهوت که برای دریافت مبلغی پول در اختیار مردان قرار میده و در تمام فرهنگ ها این عمل نهی شده و از سوی مردم جامعه مورد نفرته و این اشخاص طرد شده هستن .

اما عملی که ما در اینجا در موردش صحبت میکنیم بهش میگن عشق آزاد . یعنی داشتن روابط دوستانه و عاشقانه بدون تعهد . یعنی بدون عقد و ازدواج و بستن پیمان زناشویی . طبیعتن وقتی شما ازدواج نمیکنید پس هیچ تعهدی و انتظاری هم نسبت به شخص دیگه ای ندارید و میتونید هر زمان که اراده کنید اون فرد رو ترک کنید و تنها تعهد شما وجدان شماست . اما اگر ازدواج کنید قانون میاد وسط و مسئولیت و تکالیف . نمیشه از زیر بار مسئولیت شونه خالی کرد و قانونگذار مجاز به تعیین مجازات میشه برای فرد .
ما در غرب هم شاهدیم که زن و مردها ها حتی تا 20 – 30 سال با هم زندگی میکنن بدون اینکه پیمان زناشویی ببندن و حتا بچه دار هم میشن ولی ازدواجشون ثبت نمیشه و رسمی نیست و میبینی سر پیری بلند میشن و میرن کلیسا و ازدواج میکنن . پس آیا به این افراد باید گفت فاحشه ؟ یا زنباره ؟
و میدونیم که وقتی زنی از شوهرش جدا میشه و یا شوهرش فوت میکنه و بیوه میشه , طبق این تز پس باید تا آخر عمر تارک دنیا بشه و رخت عزا به تن کنه ؟ در صورتیکه در تمام کشورهای دنیا جنین زنانی هر زمان که از همکار یا دوست یا مردی خوششون میاد رابطه جنسی باهاش برقرار میکنن و هر دو از وجود هم لذت میبردن و در واقع این قراردادیه مثل صیغه بین دو نفر انسان .
فقط در ایران یک عده حروم زاده به اسم ملا اومدن و صیغه رو راه انداختن تا از مردم کسب مال و روزی کنن اما در غرب مردم خودشون این کار رو انجام میدن . در واقع فرهنگ کثیف صیغه فرقی با فاحشگی شرعی نداره چون گفتن 4 کلمه عربی که هیچکدوم معنی اونو نمیفهمن آیا میتونه مجوزی برای سکس باشه ؟ و این آیا مضحک و رندانه نیست ؟؟؟؟؟
..
..
در آخر به دخترانی که روی مساله بکارت تاکید دارن باید بگم که این مساله یک موضوع شخصی و فردیه و این خود شما هستین که باید همه جوانب رو بسنجین و بعد اقدام کنید . من بعنوان یک زن با تفکرات و تربیت خاصی بزرگ شدم و برای من بکارت معنی نداره و از دبیرستان ازاله بکارت شدم . اما شما بعنوان یک دختر با تربیتی متفاوت و بودن در خانواده ای متفاوت از من ، آیا برات مساله به همین راحتیه ؟ و اینجاست که باید این مساله رو در نظر گرفت که هرگز نباید انتظار داشت دیگران به ما بگن آیا داشتن رابطه جنسی خوبه یا بد ؟!؟
و این نکته رو هم بگم و تمام :
داشتن رابطه جنسی قبل از ازدواج به شرط رعایت تعادل خیلی خوبه و زن و مرد رو در موارد زناشویی آماده میکنه اما به شرطی که با همسن و با عشق بازی و علاقه همراه باشه و تجربه بشه نه با زنان فاحشه !!!! و همینطور اگر در این کار افراط بشه باعث کور شدن عشق در قلب آدم میشه و زمانیکه لذت جنسی برای آدم عادی شد انتخاب شریک زندگی سخت و غیر ممکن میشه و سردی میاره . از طرفی هم ایجاد رابطه جنسی با همسر و اولین تجربه , باعث گرمتر شدم عشق و علاقه زوجین بین هم میشه . و سخن آخر اینکه :

ما باید خودمونو اصلاج کنیم و در سن مناسب ازدواج مکنیم وگرنه پسر یا دختری که در سن 30 سالگی هنوز سکس رو تجربه نکردن و خیال میکنن از زندگی عقبن و احساس سر خوردگی میکنن , باید از این گله کنن که چرا در سن مناسب ازدواج نکردن نه اینکه تا حالا عزب موندن و سرخورده شدن از اینکه همه سکس رو تجربه کردن و ما سرمون بی کلاه مونده ….
تکبیر.



........................................................................................

Tuesday, April 19, 2005

پرستش خوار – مادر :

دقت کردین توی ایران چقدر خوار – مادر پرست داریم ؟؟؟؟؟ یا بهتره بگم چقدر کاسه های داغتر از آش ؟ حالا موضوع رو باز میکنم تا بفهمید جریان از چه قراره :

یک داستان کوتاه :
تصور کنین شما یک زن هستین و ازدواج کردین ! بعد از بچه دار شدن و چند سالی که از ازدواجتون میگذره بنا به دلایلی شوهرتون فوت میکنه و در اینحال سن شما 30 ساله ! شما تصمیم میگیرین ازدواج نکنین تا بچه یا بچه هاتون از آب و گل در بیان و در واقع خودتونو وقف بچه ها میکنین ! باز چند سالی میگذره و شما به 45 سالگی پا میذارید ! حالا بچه هاتون یا دانشگاه میرن یا مشغول به کار هستن و کم کم وقتشه که ازدواج کنن . یکی دو سال هم میگذره تا اونها رو به سر وسامان برسونین و یه ضغیفه یا یه نره خر بدین زیر بغلشون ! حالا شما تنهایین و بقول معروف علی موند و حوضش و میخواهید ازدواج کنید و شریکی برای روزهای بیکسی و پیری داشته باشین ! اما به محض اینکه اسم ازدواج از زبونتون خارج میشه تازه بازی شروع میشه !!!! بچه هاتون بهتون پرخاش میکنن و انواع و اقسام نسبت ها رو بهتون میدن و حتی به فاحشه بودن هم متهم میشید و در و همسایه به چشم یک زن فاسد و هوس باز نگاهتون میکنن و دیگه جایی ندارین توی اجتماع و در نهایت هم از طرف فرزندانتون تهدید به طرد شدن و یا حتا کشته شدن هم میشید که چرابا آبروشون بازی کردین و ...
حالا اگه مرد باشین باز هم اوضاع چندان فرقی نمیکنه و در این مواقع همه به شما به چشم یک مرد هوس ران و یا مردی نگاه میکنن که سر پیری معرکه گیری کرده و یا فیلش یاد هندوستان افتاده و باقی حکایات !

اینها گوشه هایی از ناموس پرستی یا ایرانی بازی های مردم ماست ! خیلی خنده داره که والدین عمری رو صرف بزرگ کردن فرزندانشون میکنن و خودشونو از خیلی حقوق به حق و امکانات محروم میکنن و در نهایت هم محکوم به داشتن چنین سرنوشتی میشن ! جالبتر از همه اینه که فرزندان برای والدین تصمیم گیری میکنن و مخصوصن برای مادرانشون و این حق رو به خودشون میدن که برای مادر یا پدری که عمری زحمتشون رو کشیده و خودشو از خیلی لذت ها محروم کرده تصمیم گیری کنن و تازه اینها رو نشونه غیرت و مسلمون بودنشون هم میدونن . تف !!!
حالا جالبه که در خارج از کشور و در غرب چنین روابطی خیلی عادیه و فرزندان حق ندارن در این مسائل کوچکترین دخالتی کنن و تازه خودشون میگردن و برای مادر یا پدرشون شریک زندگی پیدا میکنن . هر چند در غرب هم بین فرزندان با نامادری یا ناپدری مشکل وجود داره اما مثل ایران که مشکلات سر مسائل ناموسی و حنسی و غیرتی هست , چنین چیزهایی وجود نداره و در نهایت هم وقتی بچه ها نتونن با بزرگترها کنار بیان خیلی راحت و بدون درگیری جدا میشن و میرن پی زندگی خودشون .
در کشور ما به روابط بین زن و مرد فقط از دید جنبه های جنسی نگاه شده و میشه و دیگه به این کسی کاری نداره که 2 جنس زن و مرد سوای مساله سکس که عامل مهمیه و نباید به هیچ وجه ازش غافل شد , به وجود هم نیاز دارن و از مصاحبت با هم سوای سکس لذت میبرن و هر مردی و هر زنی نیاز به داشتن دوستی از جنس مخالف داره و اینها عادی ترین و ابتدایی ترین و خصوصی ترین قوانین انسانیه که متاسفانه در کشور ما بهش توجه نمیشه !
من عامل مهم در این جریان رو مذهب و مشتی اراذل و اوباش جانماز آبکش میدونم که با تحمیل تفکرات احمقانه و گندیده خودشون جو اجتماع رو مسموم کردن و اونو به گند کشیدن . پیغمبر مسلمونها به حق جملات قشنگی در باب منافقان گفته که آدم های منافق و دیندار مآب های افراطی از کافر هم خطرناک ترن !!!!!!!! حالا کسانیکه داعیه دینداری میکنن و با سر کردن پوششی مستهجن بنام چادر و با تقدس مآبی افراطی و سلیقه ای نه تنها نفرت از دین رو در بین مردم بوجود آوردن که حتا اصول انسانی رو هم زیر سوال بردن و باعث ایجاد بدعت هایی در زندگی روزمره شدن که آثار این اعمال ضد انسانی و بدوی رو شاهدیم که مردسالاری و سنگسار و اعدام و جلوگیری از روابط آزاد زن و مرد و ..... از جمله این اعمال شیطانیه .
اگر بخواهیم واقع بین باشیم ، بهتر از هر کسی میدونیم که افراد مقدس مآب از کسانیکه ادعایی در مسائل دینی ندارن کثیف تر و نجس ترن . نمونه های زیادی رو در جامعه شاهدیم چه زنان فاحشه چادری و خانواده های اونها و چه افرادی که با توصل به دینداری حق مردم رو خوردن و به جایی رسیدن که حقشون نبوده .

در آخر با تمام اینها باید گفت نتیجه 99% از افسردگی ها و بی هدف بودن ها و نا امیدی های زن و مردهایی که شریک زندگی مناسبی ندارن و یا خودشونو از داشتن شریگ زندگی محروم میکنن , همینه . دقت کرده باشین زنان بیوه و مطلقه ای که رابطه جنسی ندارن و یا مردانی که رابطه جنسی با زنان برقرار نمیکنن و دوستی از جنس مخالف ندارن , همیشه دچار افسردگی و عدم میل به زندگی هستن و هیچ طراوتی در وجودشون وجود نداره !
ما در ایران وقتی خودمونو از حقوق قانونیمون محروم میکنیم و هنجارهای ما هنوز هم اعلام میکنن که زنی مومن و با اخلاقه که بعد از مرگ شوهر تا آخر عمر سیاه بپوشه و تارک دنیا بشه , در کنارش عرف و قوانین کذایی اسلامی میاد و روابط زن و مرد رو فقط در چهارچوب خانواده تعیین میکنه " سوای دخالتش در اموری مثل ریدن و ... " , باید هم از اونطرف ببینیم که فرزندان بیان و برای والدین تصمیم گیری کنن . در صورتیکه از بچگی باید به فرزندان یاد داد که هر کسی دارای چه حقیه و حقوق جنسی و فردی و خصوصی رو معین کرد . وقتی پدر یا مادری فرزند خودشو در سن مناسب در انتخاب شریکی از جنس مخالف راهنمایی کنه و یا با قضیه دوستی با جنس مخالف دوستانه و عاقلانه و هوشیارانه رفتار کنه و به احساسات فرزندش بها بده ، از اونطرف هم فرزندش یاد میگیره و درک میکنه که همونطوری که خودش بعنوان یک انسان چه از جنس زن و چه مرد , دارای احساس جنسیه و میل به شهوت و رابطه با جنس مخالف داره , پدر و مادرش هم این نیازهای طبیعی رو دارن !!!!!!!
و باز هم تاکید میکنم ریشه تمام این عصبیت ها و جهالت ها و حماقت ها فقط و فقط از مذهب ریشه گرفته و باعث شده تمام مسائل طبیعی جنسی بصورت پنهانی صورت بگیره و همین باعث گسترش فحشا شده . تا دنیا دنیاست مردم جهان از مذهب رنج میکشن و منشا تمام فلاکت و بدبختی و جنگها روی عاملی بنام مذهب بنا شده و عده ای مقدس مآب ... روزیکه ریشه مذهب و مذهبیون خشکونده بشه در اونروز دنیا به تحولات عظیمی میرسه و انسانیت نمود تازه ای پیدا میکنه .
تکبیر.



........................................................................................

Monday, April 18, 2005

آژانس رند :

صبح قرار بود با خاله م بریم اطلس برای خرید پرده ! دیشب چون تا دیر وقت بیدار مونده بودم برای همین صبح خواب موندم و مجبور شدم زنگ بزنم به آژانس تا خودمو زودتر برسونم به منزل خاله م . برای همین هول هولکی لباس پوشیدم و رفتم دم در و تا ماشین اومد نشستم و راه افتادیم . بین راه از کیفم آینه و ماتیک در آوردم تا تو این فرصت یه آرایش مختصری کنم چون عادت دارم وقتی میرم بیرون یه دستی به سر و صورتم میبرم و خیلی به این مساله اهمیت میدم و نسبت بهش آلرژی دارم . راننده داشت زیر چشمی منو میپایید و آرایش کردن منو نگاه میکرد از توی آینه و آخر طاقت نیاورد و برگشت گفت :
- خانم .. خیلی ببخشیدا . جسارت نباشه ! شما کاسبی ؟؟؟؟؟
اولش تعجب کردم که کاسب یعنی چی و بعد یهو دوزاریم افتاد و اومدم چند تا فحش آبدار بهش بدم که پیش خودم گفتم بذار تا آخرش برم ببینم به کجا میکشه و اگه جریان جالب نبود خدمتش میرسم . این بود که گفتم :
- آره چطور ؟ مشکلی بود ؟
تا اینو گفتم راننده زد کنار و ماشین رو نگه داشت و بعد رو کرد به من و گفت :
- آبجی ما قبلن با چند تا خانم کاسب کنترات (!) کردیم و ارزون هم میگیریم . شما هم بجای اینکه هی زنگ بزنی به آجانس (!) بیا با من قرارداد ببند هر جا بخوای میبرمت یه درصدم ازت میگیرم . حله ؟

خنده م گرفته بود و نمیدونم یه آرایش کردن اینقدر تابلو بود که منو با یه زن فاحشه اشتباه گرفته بود یا وضعش خیلی خراب بود ؟!؟ خیلی برام جالب اومد و گفتم یکم سر کارش بذارم و ادامه دادم :
- دمت گرم .. حالا بگو چقدر ؟
تا اینو گفتم یه بشکن زد و گفت :
- بریم رستوران یه چیزی مهمون من و با هم صحبت میکنیم !!!!!
از یه طرف دیرم شده بود و از طرف دیگه سوژه خیلی جالبی گیرم افتاده بود و نمیشد ازش گذشت ! اما غرغرهای خاله م و لیچارهاش باعث شد که بگم :
- من الان یه جا قرار دارم و نمیشه وگرنه طرف میپره ! تو راه حرف میزنیم !!!!!!!
قبول کرد و دوباره راه افتادیم ! بین راه تعریف میکرد که هر وقت زنای کاسب به تورش میخورن باهاشون گرم میگیره و زورکی قرارداد میبنده و دربست باهاشون کار میکنه و هر جا که قرار دارن میبرشون و بیرون منتظر میشه تا بیان و برن مکان (!) بعدی !!! حالا هم گیر داده بود به من بدبخت . خلاصه رسیدیم سر قیمت و گفت :
- شما هر بار 2500 تومن میدی برای آجانس (!) , به من 1000 بده برای هر سرویست من دربست نوکرتم !!!!

راستش نمیدونم چه آدمایی به تورش خورده بودن که چرتکه انداخته بود و میدونست اینقدر میصرفه که قید آژانس رو بزنه و دربستی کار کنه ! لابد طرف های معامله ش روزی 20 – 30 تا سرویس میرفتن که اینقدر براش صرف داشت که 1000 تومن بگیره !!!!!! برای اینکه بهم گیر نده و بعدن شر درست نشه گفتم :
- من الان از این خونه ای که برم داشتی فقط 5 تومن گرفتم ! جاهای دیگه هم چی بشه که 10 تومنی بهم بدن ! حالا چقدر میگیرم که یه تومن بدم به تو ؟ صرف نمیکنه !
زکی !!!!! تو کاسب نیستی یا تازه کاری ! بابا من کاسبایی داشتم هر راه 50 چوب میگرفتن !!!! خودتو ارزون میفروشی آبجی . صبر کن من کارتو ردیف میکنم ..... دست انداخت و از توی داشبورد ماشینش یه دفترچه در آورد و داد دستم و گفت :
- اینا آدرس همه جاهائیه که من اون خانوما رو میبردم و بر میگردوندم ! یه 200 – 300 تایی آدرس میشه . میخوای برات بازاریابی کنم ؟ نون جفتمون تو روغنه ها !!!!!!
دفترچه رو گرفتم و مغزم تیر کشید از دیدن اونهمه آدرس و تک و توک اسم هایی که یادداشت شده بود ! گیر عجب اعجوبه افتاده بودم . برای اینکه از سرم بازش کنم گفتم :
- قبوله . پس ببین یه شماره بهم بده که از فردا بهت زنگ بزنم بیایی دنبالم !

شماره ش رو داد بهم و الکی یادداشت کردم و رفتم تو خماری حرفهاش !!! وقتی رسیدیم نزدیک خونه خاله م گفتم کمی دورتر نگه داره و دکش کردم و رفتم داخل !
..
..
جامعه ما اونقدر خراب و کثیف شده که تقریبن 90% مردها به زنهایی که با زنهای دیگه فرق دارن به چشم بد نگاه میکنن . نمیخوام بگم من مریم مقدسم و یا جانماز آب بکشم که من و این حرفها !!! که خودم هم همیشه اعتراف میکنم به کارهام و از چیزهایی که لذت میبرم هیچوقت فرار نمیکنم یا روشون سرپوش نمیذارم ! اما با همه اینها بین زنی که برای پول خودشو عرضه میکنه تا اینکه زنی که با رابطه دوستانه و عاطفی و برای ارضای احساسات جنسی خودش و طرف مقابل , تن به رابطه ای جنسی بدون ازدواج میده , زمین تا آسمون فرقه ! اما متاسانه مردهای ایرانی به محض اینکه چشمشون میافته به زنی که کمی بیش از معمول آرایش کرده یا لباسی با رنگهای شاد پوشیده یا کمی لباسش کوتاهه و یا موهاش از زیر روسری بیرون افتاده و یا کلن ظاهرش با زنهای اُمُل و چادری های فاحشه فرق داره و میخواد برای خودش باشه , فوری اولین تصوری که به ذهنشون میرسه اینه که این زن خرابه !!!!!! اینم از دستآوردهای انقلاب بوده که به مردهای ما داده شده و باعث چنین تفکراتی در جامعه شده !



........................................................................................

Sunday, April 17, 2005

سکس شناسی بالینی :

آقا بر خلاف اینکه خیلی ها اعتقاد دارن 99% از گنجایش مغز آغایون رو کلمه سکس پر کرده , من بطور 100% این فرضیه رو رد میکنم و خط سیاهی روی این نظر میکشم ! چون حقیقت امر اینه که مغز خانم هاست که بطور 100% از کلمه سکس اشباع شده اما این موجودات آب زیر کاه و تیتیش مامانی همیشه با ظاهر مادر مرده شون طوری وانمود کردن که این مردها هستن که همیشه بدنبال مسائل بی ناموسی هستن و این حس اصد تولن در زنها وجود خارجی نداره :

موضوع اصلی بر میگرده به عامل حجب و حیا که نمیدونم چرا یه همچین خصوصیتی در زنها بیشتر از مردها وجود داره . خودم به عنوان یک زن پته همه همجنس های خودمو میریزم روی آب و میگم چنین فرضیه ای غلطه و به اشتباه در فرهنگهای مختلف وارد شده !!!! البته دلیل اصلییش اینه که زنها بخاطر حجب و حیاشون احساسات واقعی خودشون رو بروز نمیدن و مردها این وسط بخاطر حماقت ژنتیکیشون و اینکه خجالت تو ذاتشون نیست و احساساتشون رو عریانتر نشون میدن , اسمشون بد در رفته ! حالا شاید صدای خیلی از خانمها در بیاد که چرا از مردها طرفداری میکنی ؟ اما حقیقت همیشه تلخه و نمیشه منکر این شد که زنها بیشتر از مردها تمایلات جنسی دارن !!!!!!!!

همیشه دقت کرده باشین این مردها هستن که اعلام نیاز جنسی میکنن ! چه اون زمان که بچه هستن و تازه پشت لبشون سبز شده , میرن دختر بازی و یا به زنهای گنده تر از خودشون گیر میدن و عاشقشون میشن و چه اون زمان که دیگه بطور کامل بالغ شدن و بطور علنی نیاز جنسیشون رو هوار میزنن . در صورتیکه حقیقت اینه که دخترها از سن 8 سالگی به بعد احساسات جنسیشون شکفته میشه و این در صورتیه که 6 – 7 سال زودتر از پسرها عمق فاجعه رو درک میکنن !!!!!! طبق بررسی های علمی هم ثابت شده زنان 20برابر بیشتر از مردان تحریک پذیر هستن و از طرفی هر زنی میتونه با چندین مرد رابطه جنسی مداوم داشته باشه ولی مردان نمیتونن بیشتر از دو یا سه بار اونهم بصورت مقطعی و کوتاه مدت و با فاصله نسبتا زیادی رابطه جنسی داشته باشن !
ولی هیچ وقت یک زن رو ندیدین که بره و مستقیم به مردی گیر بده و نیازها و یا تمایلات جنسیش رو صادقانه به اون مرد یا پسر بگه ! خیلی از زنها هستن که حاضرن بمیرن اما چنین درخواستهایی رو نداشته باشن در صورتیکه حقیقت اینه که اونقدری که زنها در این مورد به خودشون فشار میارن و عذاب میکشن , مردها چنین طاقت و قدرتی رو ندارن و افسار گسیخته خودشونو از زیر فشار های جنسی راحت میکنن با روشهای مختلفی از جمله خود ارضایی که خیلی بین مردان شایعه !! اینجا میتونید یک نتیجه گیری داشته باشین که زنها میتونن موجوداتی باشن افراطی که یا خیلی محجوب و با حیا هستن و یا خیلی بی حیا و بقول معروف , پتییاره !!!!
طبق آمار هم تعداد همجنس گرایان زن به نسبت مردان 8 برابر بیشتره و از طرفی تعداد زنان خودفروش یا زنانی که درگیر فساد هستن باز هم چندین برابر مردهاست !!!!! برای همین هم هست که تعداد دختران فراری به نسبت پسران خیلی بالاتره و بین دختران و زنان عصیانگری و سرکشی هاییکه اغلب ریشه جنسی دارن بیشتر به چشم میخوره و از طرفی هم بیشتر از مردها , جامعه و دولت سعی میکنه این احساسات زنها رو سرکوب کنه ! احساساتی که طبیعی هستن و در همه زنها وجود داره مثل خودنمایی و میل به نمایش دادن بدن و لذت از عریان بودن و نشون دادن زیبایی و عشوه ریختن و ناز و خرامان و ... که همه مورد علاقه زنانه و به شکلهای گوناگون این احساسات سرکوب میشه ! با حجاب , با چرندیاتی بنام مذهب ، با زندانی کردن زنان در خانه ها , با حرف در آوردن و قوانین و سنتها و هنجارهای پوسیده و خرافی ...
از طرفی همین رفتار متظاهرانه زنها باعث میشه که خیلی از آغایون از دنیای زنان غافل بمونن و شناخت درستی از زنها نداشته باشن و همین باعث مشکلات زیادی بین زن و مرد در جوامع مشرق زمینی میشه که فقط و فقط با دیکتاتوری و مردسالاری و قدرت مطلقه , مردان میتونن زنان رو مطیع نگه دارن !

تمام این حقایق میتونه نشون دهنده این باشه که فرهنگ دموده و مسخره مشرق زمین سرتاسر دروغ و خیالاته و متاسفانه فرهنگ های مشرق زمینی باعث عقب موندگی و فلاکت مردمان شرقی شدن ! حالا صحبت من این نیست که از فردا هر خانمی که از مردی خوشش اومد لخت بشه و بپره بغلش ! بلکه هدف اینه که بیشتر خودمون باشیم و سعی کنیم به احساساتمون احترام بذاریم و برای خودمون ارزش قائل بشیم . حداقل با نزدیکان و کسانی که باهاشون طرفیم یا دوستیم یا رابطه داریم ، رو راست و صادق باشیم . خیلی میتونه احمقانه باشه که زنی پیش شوهر خودش شرم داشته باشه از بیان نیاز جنسیش و باور کنید که داریم و به جرات میشه گفت 99% از زنان اینطوری هستن که حتی نیازهاشون رو به شریک زندگیشون نمیگن و همیشه دوست دارن نقش مفعولی رو بازی کنن !
امیدوارم روزی برسه که صداقت , کیمیای قرن حاضر , بیشتر تحویل گرفته بشه و دراونصورت نیمی از مشکلات ما حل میشه .
تکبیر.



........................................................................................

Saturday, April 16, 2005

روسری , اختراع قرن :

زمانیکی در فرانسه عده ای آدم منحرف عملی مستهجن بنام " انقلاب " رو بنیانگذاری و پیاده کردن هیچکس نمیدونست که این واژه انقلاب 200 – 300 سال بعد سر از ایران زمین در میاره و بعد هم تبدیل میشه به یکی از مضحک ترین و مزخرف ترین انقلابات جهان یعنی انقلاب اسلامی یا همون سکسلامی !!!!!! این انقلاب کبیر فرانسه با همه خوب و بدش یک دستاورد برای جهانیان داشت و اون هم اختراع گیوتین بود که با همون وسیله دوست داشتنی گردن ضد انقلابیون رو نوازش کردن و حتا خود مخترع این وسیله هم با این وسیله اعدام انقلابی شد !

پس تا اینجا نتیجه میشه گرفت که هر انقلابی یک دستآورد داره و دستآورد انقلاب اسلامی ایران هم که توی هیچ کتاب و مرجع سیاسی جهان وجود خارجی نداره " چون جمهوریت مخالف اسلام و دین سالاریه و دین هم ضدیت فجیعی با جمهوریت و آزادیخواهی و حقوق مشروع انسانی داره و بعبارت درست تر همون دیکتاتوریسم و دکترین آخوندیسمه " همون اختراع روسری بوده !

- توضیح انقلابی : این مبحث ربطی به شعار انقلابی : یا روسری یا تو سری نداره !!!!!

حالا که 26 پاییز از انقلاب اسلامی در ایران گذشته اگه از هر زن ایرانی بپرسن مزخرف ترین و احمقانه ترین و تحقیر آمیز ترین دستاورد حکومت اسلامی چی بوده ؟ تندی میگه : حجاب !!!! اما من بهتون میگم روسری !
حالا شاید بگین خب توی سرما بستن روسری یا شال خیلی خوبه و یا زنان برخی کشورها توی حتی ناف اروپا هم شال هایی شبیه به روسری در فصل سرما سر میکنن که جنبه تزئینی هم داره و یا بعضی از مردم کشورهای اروپایی مثل ایتالیایی ها یا روس ها و ... از روسری استفاده میکنن !!!! اما هیچکس نمیدونه در پشت پرده روسری سرکردن زنان در ایران چه سری نهفته ست ! رازی که فقط حکومت اسلامی و قوانین مردسالارانه اسلامی ازش آگاهی داره و سر زنان این وسط به شکل فجیعی روسری (!) یا همون کلاه شرعی رفته . حالا یکوقت فکر نکنید که کار کاره اسلامه و ممکنه با روسری سر نکردن زنها اسلام به خطر بیافته که این یکی هم نیست !!!!

چند سالیه هر از گاهی خبری در ایران پخش میشه که فلان نامردی , سر یک عده زن رو زیر آب کرده و البته فراموش نشه که قبلش حسابی از خجالتشون در اومده !!! مثلا قضیه خفاش شب و یا اون دیوانه مشهدی که زنان فاحشه رو به قتل میرسوند با اسم امر به منکر و نهی از معروف (!) و خیلی از قتلهایی که در میهن آریایی – اسلامی ایران رخ داده به موضوع ما مربوطه ! اگر همه این قتل ها رو دنبال کرده باشین پی میبرین که در تمام این قتلها یک نکته مشترک وجود داشته :
در تمام این قتلها زنان مقتوله توسط روسری خفه شدن !!!!!!!!!

حالا شاید بگین گوز یا همون روسری چه ربطی داره به موضوع ؟
ربطش اینه که در حکومت اسلامی ، یعنی حکومت مردسالارانه , علاوه بر تمام حقوقی که به مردها داده شده از قبیل مال و ناموس و دارایی و فرزندان و ... زنان ، جون زنان هم مثل یک شیشه کشک و یا یک لیوان دوغ به دست مردان داده شده ! به این ترتیب که در ساده ترین حالت ممکنه یک مرد میتونه هر وقت که عصبانی شد و یا حس کرد که موضوع ناموسی در میونه و یا کلن عشقش کشید , فوری روسری خانم رو دور گردنش محکم گره بزنه و اونو به لقا الله پرتاب کنه !!!!!!!
و به این ترتیب میتونید بفهمید هدف از اختراع روسری ، دادن حق نفس یا جون زنان به مردان بوده یعنی آغایون هر زمان احساس کردن که خانم کمی سر و گوشش می جنبه میتونن اون گره کذایی رو سفت تر کنن !
- یک نمونه تاریخی :
در کتاب یکصد سال تاریخ معاصر ایران در مورد آسان بودن کشتن زنان توسط مردان حکایتی نقل شده که خیلی جالبه و نشون میده زن در ایران چقدر مفلوک و بدبخت بوده و هست !!!!!
- زنی در حیاط مشغول شستن رخت و لباس بود و شویش هم روی تخت نشسته بود و قلیان میکشید ! مردکی دوره گرد در کوچه در حال خواندن تصنیفی عشقی بود و از جلوی خانه این زن و مرد رد میشد ! شوی زن از صدای مرد گره در ابرو انداخت و چشمه غیرتش جوشید که چه معنی دارد زن , صدای آواز عاشقانه مردی غریبه را بشنود ! پس بیدرنگ دشنه اش را بر کشید و با یک حرکت گردن زن را ببرید تا این ننگ را از دامن خویش بزداید !!!!!!!

نتیجه گیری اخلاقی :
اگه دقت کنین هر زنی که روسری سرش میکنه ، یک طناب دار فوری رو یدک میکشه و کافیه روسریشو روی گردن بکشیدی و از دو طرف بکشید و در عرض چند دقیقه با برادر عزرائیل محشور میشه !!!!!! احتمالن اگه وضع به همین ترتیب پیش بره وقتی که آخوندیسم به مستراح سپرده شد موزه ای تاسیس میکنن که در اون آلات قتاله حکومت اسلامی رو در معرض نمایش میذارن و روسری هم جزو یکی از آلات قتاله به نمایش عموم گذاشته میشه ! و اینجاست که طبق گفته اسلام ناب آخوندی میشه فهمید چرا چادر , حجاب برتر شمرده شده و یا مقنعه ارجهیت داره به روسری !!!! دلیلش هم اینه که نمیشه با این دو وسیله زنهای چادری و یا مسلمون مآب های جانماز آبکش رو به راحتی خفه کرد !!!!!!!!!!!

به این ترتیب متوجه شدید که مغز آخوندها بطور 100% از مدفوع انباشه نشده و چند میکرون هم کود فسفر توش وجود داره !!!!!!
تکبیر.



........................................................................................

Friday, April 15, 2005

داروی تحریک جنسی :

آقا شنیدین میگن بعضی ها هستن پول میدن و دردسر برای خودشون میخرن ؟ از این آدمها کم نداریم و یکی هم خودم ! باز هم یه ضرب المثل دیگه هم هست که میگه عقل که نباشه جان هم در عذابه :

چند وقت پیش توی یکی از این مجلات زرد کذایی که فقط بدرد این میخورن که ببری مستراح و باعث فتح المبین بشه و در رفع یبوست خیلی کاربرد دارن رو داشتم مطالعه میکردم و چشمم افتاد به صفحه ای که یکسری داروهای گیاهی خارجی رو معرفی کرده بود و بین اونها داروی تحریک قوای جنسی رو چشمم گرفت ! نمیدونم چه سری تو کاره که همیشه چشمم چیزهای بی ناموسی رو سریع پیدا میکنه و منم یهو چشمم افتاد به اون قسمت که نوشته بود :
داروی آفرودیس
نزدیکی رویایی زوجها
افزایش دهنده تمایلات جنسی
نحوه مصرف : 3 کپسول یکساعت قبل از نزدیکی با یک لیوان آب !

راستش من در طول عمرم هیچوقت نیازی به محرک جنسی پیدا نکردم و برعکس , همیشه دنبال چیزی میگشتم که بتونم باهاش احساسات جنسیمو کنترل کنم ولی یافت می ، نمیشد !!!!! ولی برعکس خودم با بعضی آغایونی که چند سفری به سان فرانسیسکو میرفتم و از شانس بد ازشون خوشم هم میاومد , دچار مشکلی فجیع میشدم و این حضرات نمیتونستن در ارضای اینجانبه سعی وافر کنن و وسط کار و زیر خم و دو خم , از نفس و کت و کول میافتادن و به نفس نفس می افتادن و کنار میکشیدن و این در صورتی بود که تازه تازه من میخواستم گرم بشم و تصور کنین تا صبح چی بر من میگذشت ...
خلاصه با دیدن این تبلیغ کذایی نور امیدی به اعضای بی ناموسیم تابیدن گرفت و کلی ذوق کردم و تصمیم گرفتم امتحانش کنم ! داروی گیاهی هم بود و ضرری نداشت و از اون ویاگرای کوفتی بهتر بود که آدم نمیدونه از چی ساخته شدن و فقط میتونه تن آدم رو به گند بکشه و اسپرم آغایون رو که همینطوری اندازه یه سطل میاد , میکنه اندازه یه تانکر و حال آدم رو به هم میزنه !!!!!!! خلاصه شماره مربوطه رو گرفتم و یه آغای ملیحی گوشی رو برداشت و بعد از کلی تبلیغ و احترامات زیادی (!) آدرس رو گرفت و گفت با پیک رایگان فوری براتون ارسال میکنیم !!!
تا پیک برسه گوشی رو برداشتم و آغای دوست پسر رو دعوت کردم به یک سفر رویایی و جریان رو براش گفتم و قرار شد عصر بیاد اینجا و ببینیم این دفعه چند مرده حلاجه !!!!!! خلاصه دارو رسید و آغا هم اومدن و شامی خوردیم و مرتیکه رو خوابوندم و تا ساعت 12 کمی گپ زدیم و بعد گفتیم نه حرف اونا نه حرف ما و نفری یک قرص بخوریم و یکساعتی صحبت کنیم و بعد بریم سان فرانسیسکو !!!!!!
قرص ها رو خوردیم و رفتیم توی رختخواب و مشغول صحبت کردن شدیم تا بلکه آقا تبدیل بشن به سوپرمن و حسابی از خجالت ما در بیان ! یکساعتی گذشت و آغا گفتن خبری نیست ! چیکار کنیم , چیکار نکنیم و آخر گفتیم همون 3 تا رو بخوریم و نفری دوتا دیگه هم خوردیم و یکساعتی صبر کردیم ! بازم هیچ خبری نشد ! کم کم خوابم گرفته بود و دلم میخواست سرمو بذارم رو بالش و تا صبح تخت بخوابم ! ولی نمیشد از فرصت بدست اومده چشم پوشی کرد !!!!!!! دوباره دست به دامن قرص ها شدیم و نفری 3 تا دیگه رفتیم بالا !

آقا سرتونو درد نیارم ما تا ساعت 4 صبح هی قرص خوردیم و هی نشستیم به انتظار معجزه بلکه فرجی بشه یا آغا امام تایمری عنایت کنن , ولی نه تنها اتفاق خاصی نیفتاد که هر دومون از زور خماری و خستگی خوابمون برد و صبح از کار و زندگی موندیم و ساعت 10 صبح بیدار شدیم !!!!! دیگه تا حاضر میشدیم و میرفتیم سر کار میشد ظهر و سنگین تر بود نمیرفتیم و خونه میموندیم ! خلاصه گفتیم حالا که موندیم خونه اقلن یه امتحانی کنیم ببینیم این قرص های کذایی چه اثری گذاشتن ! مشغول شدیم (!) و آقا هر چی زور زد و خودشو کشت و به در و دیوار کوبید , اصلا و ابدا دچار عارضه Erection نشدن که نشدن !!!!!!!! ما هم چند تا چشمه ای که بلد بودیم رو کردیم تا شاید این عضو بی خاصیت جون بگیره و خیری به ما برسونه اما نشد که نشد !!!!!! تا ظهر دوتایی هر بلایی که بلد بودیم و هر چشمه و ترفندی که به ذهنمون میرسید سر این بدبخت در آوردیم و بیچاره سرخ شد و قرمز شد و کبود شد و رگ به رگ شد و زخم هم شد ، ولی نشد اونی که باید بشه و تنها چیزی که برامون موند از دست دادن یکروز کاری و غیبت خوردن در محل کار بود و کسر حقوق !!!!!
آغا رفتن و ما هم در آتش شهوت سوختیم !!!!!! فرداش گفتم زنگ بزنم به همون موسسه و اعتراض کنم که این چه قرصی بود و شرح مختصر و سانسور شده ای از شب واقعه براشون بدم و توضیح بخوام . ولی هیچکس گوشی رو بر نمیداشت . تا عصر هم چند بار دیگه زنگ زدم ولی خبری نبود و معلوم نشد که آخر چه آشغالی دادن به خورد ما !!!!!!
تنها نتیجه ای که این قرصها داشتن این بود که آغا رو از مردی انداختن و در عوض باعث شدن احساسات جنسیم متعادل بشه .



........................................................................................

Thursday, April 14, 2005

هوس های اشرافی :

یادش بخیر اون زمان که ما بچه بودیم , هوس هامون هم خریدار داشت ! هر چی که میخواستیم برامون تهیه میشد و هیچکس سوال نمیکرد که حالا ببینم چی میشه و بذار بعد میخرم و میخوای چیکار و بقول معروف کسی ما رو دنبال نخود سیاه نمی فرستاد !!!!!! اما امروزه این هوس های بچه ها بطور فجیعی باعث دردسر والدین شده و اگه بچه های چیزی بخوان که در توان والدینشون نباشه با جواب های عجیب و غریبی روبرو میشن و بقولی , بهانه های بنی اسرائیلی :

عصر رفته بودم دکتر با مرتیکه و موقع برگشتن مرتیکه چشمش افتاد به بساط چاقاله بادوم فروشی که کنار خیابون ایستاده بود و هوارش رفت هوا که :
- مامان چاقاله میخوام !!!!!!!
مگه میتونی به بچه بگی نه !!!!! مجبور شدم ماشینو بزنم کنار و پیاده شدم برم براش چاقاله بخرم ! یه پسر جوون ایستاده بود کنار چرخ دستی ای که روش یه کپه چاقاله های سبز و درشت خودنمایی میکرد و کنارش هم مقدار کمی گوجه سبز اندازه فندق ریخته بود و با اسفنج هی روشون آب میپاشید تا به نظر سبز و تازه بیان و آب از دهن آدم سرازیر میکرد !!!!!!
رفتم جلو و پرسیدم :
- سیری چنده ؟
قابل نداره , 800 تومن !!!!!!
- قابل نداره اینه , قابل داشت چی بود ؟
خانم چاقاله زردآلوئه , بیا یدونه بخور ببین چه طعمی داره .... و یک دونه (!) داد دستم !
- نمیگی ورشکست میشی ؟ 500 میدی 2 سیر ببرم ؟
جا نداره خانم چونه نزن !!!!

چاقاله رو دادم دستش و برگشتم سمت ماشین ! مرتیکه در اومد که :
- پس چرا نخریدی ؟
آخه خوب نبود ! بریم از یه جای دیگه برات بخرم !!!!
مگه میتونی به بچه حالی کنی که گرونی و کلاه برداری یعنی چی ؟!؟ اونم چیزی که یکماه بیشتر در طول سال وجود نداره ! حالا نخری , عقده میشه براش , بخری , کون خودت میسوزه که پول مفت رو بدی به این دزدهای سر گردنه !!!! نزدیک خونه چشمم افتاد به میوه فروشی محل که یه سینی پر از چاقاله گذاشته بود بیرون مغازه ! ماشینو پارک کردم و پیاده شدم و رفتم به سمت چاقاله ها !!! نزدیک که رسیدم دیدم روش نوشته کیلویی 7000 تومن !!!!!!! کنارش هم یه سینی گوجه سبز گذاشته بود و نوشته بود کیلویی 9000 تومن ! بر پدرشون لعنت . دوباره دست از پا درازتر برگشتم تو ماشین و تو جواب مرتیکه گفتم : اینم خوب نبود مامان , میریم از یه جای دیگه برات میخرم !!!!!!
ماشینو انداختم تو و دوچرخه مرتیکه رو برداشتیم و رفتیم پارک دوچرخه سواری تا شاید این هوس نابجا از سرش بیفته !!!! زهی خیال باطل . آقا تا رسیدیم دم در پارک دیدم یه چاقاله فروشی هم بساطشو درست سر در پارک پهن کرده و فحش خوار – مادر بود که تو دلم به مردک میدادم !!!! مرتیکه هم که چشمش افتاد به چاقاله ها تند تند با دوچرخه رفت طرف فروشنده و ایستاد تا بهش برسم و براش بخرم !!! وقتی رسیدم طبق معمول اولین سوالم این بود :
- آقا سیری چنده ؟
700 تومن !
- چه خبره ؟ ارزونتر بده 2 سیر ببرم ؟
هنوز جواب نداده یه کیسه نایلون برداشت و شروع کرد پر کردن و گذاشت رو ترازوش و نمک هم ریخت و یه تکون داد و کذاشت کف دستم و گفت : 1500 تومن میشه !!!!!!!
یه نگاه به چشمهای مشتاق مرتیکه انداختم و دلم نیومد رد کنم و با فروشنده دهن به دهن بذارم و با اکراه کیسه کذایی رو گرفتم و چند تا اسکناس بی زبون رو دادم و کیسه رو دادم دست مرتیکه ! رفتیم نشستیم رو یه نیمکت و اونم خرچ خرچ مشغول خوردن شد !!!!!
- کم بخوری ها دلت درد میگیره !
نه ! همشو میخورم !
پدر سگ ! تر میافتی ! یکمی هم بده به من خوب نیست برات !
گشت و گشت یه دونه اندازه نخود پیدا کرد و گذاشت کف دستم !!!!! سهم آدم بعد از یکماه جون کندن و کار کردن اینه !!!! بیخود نیست میگن اینها بچه های آخر زمان هستن !!! همون یه نخود رو گذاشتم دهنم و چاقاله رو هم نوبر کردیم !!!!
..
..
این چاقاله بادوم کذایی رو اون زمان میخریدیم سیری 10 تومن تا جاییکه یادمه . بعد شد 50 تومن و 200 تومن و حالا هم 800 تومن . حالا حساب کنین یه باغبونی که باغی پر از درختهای زرد آلو و هلو داره مگه خله بیاد و بذاره میوه هاش برسن و بعد اونها رو بفروشه ؟ میگیره همینطوری خام و نارس میکنه و میفروشه و نه خرج کود میکنه نه خرج سم و نه زحمت زیادی میکشه ! شما یک کیلو هلو رو که 3 تا دونه میشه میخرین 1500 تومن ! ولی یک کیلو چاقاله رو میخرین 8000 تومن !!!! حالا کدوم به صرفه ؟؟؟؟ از اون گذشته این آغایون دزدهای سر گردنه خوب دندونای ملتو شمردن ! وقتی شما میری گوجه سبز بخری اگه بپرسی کیلویی چنده و با رقم 9 هزار تومنی روبرو بشی , رم میکنی ! ولی وقتی که بگه سیری 500 تومن , میگی بیخیال برای یه هوس و نوبر کردن 500 تومن چیزی نیست ! در صورتیکه همین 500 تومن رو بیای ببینی توی کیلو چقدر میافته میشه کیلویی 15000 تومن !!!!!!! حالا با این حساب خدا به داد پدر و مادرها برسه با رسیدن تابستون و در اومدن انواع میوه هایی که این روزها فقط طبقات مرفه میتونن بخورن و خیلی ها هستن که خیلی از انواع میوه ها و خوراکی ها رو به دلیل قیمت بالا از سبد خرید خانواده حذف کردن . یعنی دستآوردهای انقلاب خمینی یا مجلس هفتم این بوده ؟؟؟؟؟؟؟؟ وای به انتخابات خرداد ماه ....



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001